Thursday, November 09, 2006

مقاله شماره 63
چرا اسلام در ایران باقی ماند؟
آیا دلیلش اسلامدوستی ذاتی ایرانیان است؟
آیا دلیلش حقانیت خود اسلام است؟
مقدمه :
جا دارد نوشتن این دو مقاله (۶۲ و ۶۳) که از صدقه سر "گمگشته" و به برکت حضور سبز او در وبلاگم ایجاد شد را به همه شهدای اعتقادی-فرهنگی ایران تقدیم کنم.
کسانی که در طول 1400 سال اخیر بر باور و ایمان فلسفی-فرهنگی خود ایستادند و زیر بار زور نرفتند.
شهدای جنگ قادسیه، چه آنان که به جنگی که میکردند ایمان داشتند و آنرا جنگ خیر و شر میدانستند (اقلیت) و چه آن کشتگانی که شاید با ترس و لرز در میدان حاضر شده بودند و از سر اجبار (اکثریت سربازان ایرانی قادسیه که مسیحی آرامی نژاد بودند) میجنگیدند اما به هر حال و به هر نام برای ایران جنگیدند و خون صحرا را رنگین کردند. این مقاله تقدیم به 72 هزار شهید قادسیه که نامشان زیر نام 72 انسان دیگر که 50 سال بعد همانجا کشته شدند (شهدای کربلا)، پنهان شد.
این مقاله پيشکش شهدای جنگهای بعدی ایران و اعراب خصوصا مجموعه جنگهای نهاوند که بیش از 100 هزار کشته داشت (اکثر آنان بر خلاف سربازان قادسیه عاشق ایران بودند). این مقاله تقدیم به آن اسیرانی که در این جنگها به بردگی گرفته شدند. به مدینه برده شدند، به کار گرفته شدند، زیر زجر اربابان مثلا خدا پرست خود کمر خم کردند اما گردنشان را به زیر نیفکندند. به سجده نیافتادند. به رکوع نرفتند. شهید شدند اما شهادتین نگفتند.
این مقاله تقدیم به مردان شهرها و روستاهای ایران که در هجوم اعراب نه دین بیگانه را پذیرفتند و نه با قبول پرداخت باج و خراج به بیگانه، به آن مشروعیت دادند و در عوض تک تکشان کشته شدند. این مقاله تقدیم به زنان و کودکان این مردها که به کنیزی گرفته شده و هر 20 تای آنان به یک شیخ عرب داده شد. اکثریت آنان هم در خانه ارباب مجبور به همه کاری شدند اما یک کار نکردند و آن تغییر دین (=خودکشی هویتی).
این مقاله تقدیم به فرزندان اینها. کسانی که نیمه آنان عرب و نیمه دیگرشان ایرانی بود. در بدو تولد در گوششان اذان گفته شده و ختنه شدند و از کودکی تحت مغز شویی بزرگان مسلمان بار آمدند اما ایرانی ماندند و زبان پدرانشان (عربی) را در ایران سرزمین به فراموشی سپردند. طوری که 300 سال پس از اشغال ایران به دست اعراب، در خراسانی که صدها هزار مهاجر عرب اشغالگر چند قرن قبل در آنجا ساکن شده بودند، هیچ بنی بشری نبود که قرآن را بفهمد. و البته هیچ بنی بشری اقدام به ترجمه قرآن به فارسی نکرده بود. تا اینکه فخر رازی برای اولین بار پس از 300 سال به ایرانیان فهماند که این دین جدید چه میگوید (اولین ترجمه).
این مقاله تقدیم به آن زرتشتیانی که اگرچه کشته نشدند، اما با صلح خود، بقای این دین به مدت 4 قرن پس از اشغال ایران را باعث شدند.
این مقاله تقدیم به آن زرتشتیانی که ظاهرا مسلمان شدند اما هدفشان بدست آوردن امتیازی برای فعالیت فرهنگی-سیاسی برای حفظ حقوق ملت خود بود.
این مقاله تقدیم به موبدان زرتشتی که قرون اول اوستای سوخته شده را در دل خود نگاه داشتند. خصوصا آنان که در آتش انداخته شدند.
این مقاله تقدیم به زرتشتیانی که وقتی دیدند دیگر ایران مکانی برای ماندن و همزمان نگه داشتن اعتقاداتشان نیست، به مهاجرتی موقتی دست زدند. البته که هدفشان از این مهاجرت موقتی بوده است. وگرنه هرگز در هند اینگونه به دور خود دیوار نمیکشیدند و خود را از هندیان جدا نمیکردند. هدفشان نگه داری جامعه پارسی در یک مقیاس کوچک آزمایشگاهی بود. تا زمانی که اوضاع به حالت استاندارد بازگردد.
این مقاله تقدیم به ایرانیانی که پس از 4 قرن تحمل و شکیبایی، در شرایطی که خسته و البته پیروز از جنگ عرب مجالی برای استراحت میخواستند، ترکهای وحشی تر از عرب را در میدان جنگ دیدند و اینبار ضعیفتر ظاهر شده و گویا شکست خوردند. و در شرایطی که نه موبدی در کار بود، نه اوستایی و نه آتشکده روشنی، مجبور شدند دین جدید را البته با رنگ و لعابی 180 درجه متفاوت با اسلام ناب محمدی بپذیرند. البته آن گروه که در باطن ایرانی باقی ماندند و نه غزالی ها و ...

اسلام چگونه از دین خارجی ها به دین اقلیت ایرانی تبدیل شد؟
تاریخ و استوره ایران واضحا فریاد میزند که ایرانی حوصله دین خارجی را ندارد. ایرانی آنقدر خودش فرهنگ پررنگ و غنی داشته است که همواره در طول تاریخ دهنده بوده است و نه گیرنده. پژوهش بلند مرتبه استاد دکتر شجاع الدین شفا بسیار زیبا روشن میسازد که ایران همتراز با قوم سامی که ظاهرا امروز سه دینش (یهود، مسیحیت و اسلام) جهان را در تصرف دارد، سه دین بزرگ آیین مهر، زرتشتی و مانویت را به جهان عرضه کرده است. آیین زرتشت که نیاز به توضیح ندارد و بین 2500 و 1000 سال پیش یعنی 1500 سال دین اکثریت مردم امپراتوری ایران بوده است. آیین مهر از دیر باز تا حدود 2500 سال پیش آیین اکثریت مردم بود و حتی تا 1800 سال پیش هوادارانی در ایران داشت. این آیین اتفاقا همزمان با خاموشی اش در ایران (ساسانیان) در امپراتوری روم دین رسمی-دولتی و دین اکثریت مردم اروپا بود. آیین مانویت نیز همزمان با مسیحی شدن اروپا، در بخشهای پراکنده ای در جهان منتشر شد. اگرچه هیچ کشوری تماما مانوی نشد اما بین 1700 تا 1000 سال پیش تقریبا در هر کشوری یک اقلیت قدرتمند مانوی با فعالیتهای جدی اما زیرزمینی وجود داشت.
از حیث تاثیر گذاری بر آیینهای دیگر نیز، پژوهشگران استدلال خود را ثابت کرده اند که ادیان یهود و مسیحیت و اسلام هرچه دارند از سه دین بزرگ ایرانی دارند. (تاثیر زرتشت بر یهود، تاثیر آیین مهر بر مسیحیت و تاثیر مانویت بر اسلام را در کتابهای گوناگون اساتید بزرگ ایرانی و اروپایی نشان دادند).
با این وضعیت منطقی و طبیعی است که مردم ایران حتی وقت نکنند نظری به ادیان خارجی بیاندازند، چه برسد به اینکه دین خارجی را بپذیرند. این عدم پذیرش به هیچوجه حاکی از دگم اندیشی نیست. ما عدم توجه یک آلمانی (که کشورش بهترین اتوموبیلهای جهان را میسازد) به اتوموبیلهای کره ای و چینی را دلیل بر دگم بودن آلمانی ها نمیدانیم. همچنانکه نیمی از آمریکاییها اتوموبیل ژاپنی سوار میشوند، چون اتوموبیلهای ژاپنی نقص اتوموبیلهای آمریکایی را جبران میکند. کسی نخواهد گفت آلمانی ها دگم و آمریکاییها بیگانه پرستند!!!
ورود دین به ایران، نه من بلکه همه پژوهشگران تاریخ تمدن را به یاد ضرب المثل زیره به کرمان بردن یا سوهان به قم بردن یا گز به اصفهان بردن می اندازد!!!
به همین دلیل است که تمام پژوهشگران تاریخی هم عقیده اند که ایرانیان باستان دینی بومی داشته اند و اگر در جایی سخنی از پیروان دینی غیر ایرانی (یهودی، مسیحی و بودایی) شده است، بلافاصله تاکید شده که پیروان آن ادیان، مهاجرین خارجی بودند.
حتی امروز هم شاهدیم که ایرانیان ظاهرا 5 دین (اسلام، بهاییت، مسیحیت، زرتشتی و یهود) دارند اما وقتی بیشتر دقت میکنیم میبینیم که ایرانیان 3 دین دارند. پیروان مسیحیت و یهود مهاجران و مهمانان ما هستند. یهودیان 2500 سال و مسیحیان (ارمنی و آشوری و کلدانی) نیز قرنهاست که در کشور ما بسر میبرند و البته ایرانی اند اما از دین مردم شناسی هرگز در جامعه ایرانی حل نشدند.
پس ایرانی سه دین دارد. بهاییت و زرتشتی که هر دو دینی ایرانی با پیامبرانی ایرانی هستند. ایران کشور مقدس و قبله زرتشتیان و بهاییان جهان است. اسلام هم اگرچه دینی خارجی است اما اولا نحوه ورودش به ایران طبیعی نبود، بلکه با شمشیر بود و ثانیا اسلام ایرانی اساسا اسلام دیگری است و در تمام این قرنها، مسلمانان غیر ایرانی، چه خواص و چه عوام، ایرانی را مسلمان و اسلام ایرانی را اسلام ناب نمیدانسته اند.
پس وقتی میگوییم ایرانیها عادت به پذیرش دین خارجی نداشتند، دلیلی ندارد کسی بپرسد که چرا چنین بوده است؟ هم اصل این موضوع اظهر من الشمس است و هم دلیل آن.
اما بنابر دلایلی دوره هایی در تاریخ ایجاد شده است که خارجی بر کشور مسلط گشته است و این طبیعی است که خارجی ها مایل به تحمیل دین خود به ملت مغلوب هستند.
نمونه استوره ای آن دوران ضحاک است و نمونه تاریخی آن یکی اشغال غرب ایران توسط آشور، دوم اشغال ایران به دست اسکندر و جانشینان، سوم اشغال ایران به دست اعراب و چهارم اشغال ایران به دست ترک و مغول و پنجم اشغال بخشهایی از ایران به دست غربیها (انگلیس و روسیه).
چه در مورد استوره ای و چه در موارد تاریخی شاهدیم که نه تنها ایرانی فرهنگ خارجی را نپذیرفته است، بلکه خارجی فرهنگ ایران را گرفته است. به ویژه ماجرای اشغال ایران به دست یونانیها بسیار آموزنده است. رومن گیرشمن پژوهنده مشهور اروپایی در کتاب خود درباره ایران در بخش سلوکیان مینویسد، فرهنگ یونانی در ایران شکست خورد و نه تنها ایرانی، ایرانی باقی ماند. بلکه یونانی (از خود اسکندر گرفته تا مهاجرین یونان به ایران) ایرانی شدند.
درباره ترکها و مغولها هم باز میدانیم که آنان فرهنگ ایرانی گرفتند و ایران نه ترک شد و نه مغول. در مورد غربیها هم با اینکه بخشهایی از کشور در جنوب و شمال کشور سالها تحت قدرت غربیهای مسیحی بود اما هیچ اثری از مسیحی شدن مردم ایران نمی یابیم. درحالیکه اگر نگاهی به تاریخ استعمار در کشورهای آفریقایی، آمریکایی و آسیایی بیاندازیم میبینیم که بسیاری از این کشور در اثر حاکمیت غربیها، مسیحی شدند. ایران یکی از کوچکترین اقلیتهای مسیحی را در جهان دارا است. این درحالی است که بخشهایی از ایران نیز سالها تحت کنترل غربیها بود.
مسیحیت آیینی است که با تبلیغ بسیار خوب منتشر میشود. این آیین خصوصیاتی دارد که میتواند وارد یک فرهنگ بومی شود و خود را جا بیاندازد. با اینحال پژوهشگران معتقدند که این آیین شانسی در ایران نداشته و نخواهد داشت. این دین تا پیش از اسلام 650 سال فرصت داشت که در ایران پذیرفته شود اما نشد. پس از آن البته به جهت تعصب اسلامی فرصتی نداشته است اما در قرن اخیر نیز به اندازه انرژی مصرف شده از سوی مبلغان، ایرانیها جذب نشدند. این به هیچوجه ربطی به بد بودن مسیحیت ندارد و کسی نمیتواند مسیحی نشدن ایرانیان را دلیل بر مشکل داشتن مسیحیت بداند. بلکه این حاکی از بی علاقگی ایرانیها به دینهای خارجی است.
فقط یک استثناء باقی می ماند و آن عربها هستند. یعنی اگرچه در مسئله زبان و بخشهایی از فرهنگ، ما عرب نشدیم اما نهایتا دین ما دین اعراب گشت. اما باز جالب است که میبینیم ایران پس از 300 سال که استقلال خود را از اعراب بدست می آورد، همچنان دارای اکثریتی زرتشتی (فرقه هایی از زرتشتی) میباشد. کینه و لجاجت ایرانی کار خود را کرد و نهایتا ایران تحت سلطه عرب، کشوری مسلمان نشد. اما چطور اسلام به دین اقلیت ایران تبدیل گشت؟
تاریخ تاکید دارد که ایرانیان در هنگام اشغال ایران اسلام را نپذیرفتند. وقتی میگوییم ایرانیان مسلمان نشدند، منظور به شکل قبیله ای، گروهی، شهری، روستایی و ولایتی است. نه اینکه به یک نفر اشاره کنیم و بگوییم او مسلمان شد. اگر قبول ندارید بگردید به دنبال یک مورد مسلمان شدن گروهی در دوران حکومت خلفای راشدین (28 سال اول اشغال). در دوران امویان به چندین مورد اشاره شده است که اولا مشکوک و دوما بی اهمیت و ناچیز به نظر میرسند. باز ممکن است شبهه ای وارد شود که این همه مسلمان در قرن اول در ایران چه میکردند؟ پاسخ واضح است، آنان ایرانی نبودند بلکه عرب مهاجر بودند. کشور ما در آن دوران حداقل یک میلیون مهاجر عرب را پذیرفت. ضمن اینکه بین النهرین از محاسبات من بیرون است. چراکه این منطقه خیلی زود هویت خود را از دست داده و نه مسلمان بلکه عرب مسلمان شد. شاید بپرسید که این همه جمعیت ایرانی عراق چه شدند؟ جواب واضح است، قحطی و کشتار وحشتناک و جنگهای طولانی اکثریت مردهای این منطقه را به کشتن داد. بسیاری هم یا فرار کردند و یا اسیر گرفته شدند. زنان آنها هم یا در همان محل و یا در مدینه و مکه به کنیزی گرفته شدند. فرزندان این کنیزان عرب شدند. اقلیت ایرانی منطقه هم کم کم حل شد. بنابراین جمعیت اعراب که تا پیش از اشغال ایران و سوریه و یهودیه و مصر کمتر از یک میلیون بود، به سرعت افزایش یافت. استراتژی بعدی فرستادن اعراب این منطقه که اتفاقا با مشکل تراکم جمعیت روبرو بودند، به نقاط غیر عرب و غیر مسلمان بود. دقیقا همان کاری که سلوکیان در ایران کردند و اتفاقا اعراب همان سرنوشت سلوکیان را یافتند و طرحشان به شکست انجامید. همین کار را اسرائیل هم در غزه و کرانه باختری پس از سال 67 کرد. و در این سالها مورد اعتراض شدید اعراب مسلمان قرار گرفت. درحالیکه خود اعراب مسلمان همین کار را در مورد تمام جهان از جمله اسرائیل کرده اند.
پس در زمان امویان شاهد این بودیم که فلات ایران دارای اقلیتی مهاجر به نام عرب مسلمان بود. اقلیتی قدرتمند، ثروتمند، حاکم، زورگو، زمین دار و ظاهرا رشد کننده داشتند. مردان این اعراب تا میتوانستند دخترهای ایرانی میگرفتند اما فرزندانشان بر خلاف اتفاق افتاده در عراق، مسلمان اما فارس زبان و ایرانی میشدند (مولوی بلخی، شاعر بزرگ ایران و از مفاخر فرهنگ و ادب پارسی از نژاد اعرابی است که 700 سال در ایران زندگی کرده بودند و فارسی را بهتر از عربی میدانستند). همین حالت ریشه آنها را کند و امروز شاهدیم که در فلات ایران بجز عشایر عرب خوزستان، عرب نداریم. اما به هر حال این روند باعث رشد اسلام شد. در دوران عباسی شاهدیم که اسلام آوردن گروهی اتفاق می افتد. البته باز در این تواریخ شک وجود دارد ( برای آگاهی از این شبهه ها رجوع کنید به کتاب مرحوم استاد عبدالحسین زرینکوب یعنی "دو قرن سکوت"). مسلمان شدن قبائل خسته از پرداخت باج و خراج و جنگ و همچنین رشد جامعه نیمه عرب-نیمه ایرانیها که محصول مهاجرت قرن قبل بودند، در دوران عباسی یعنی قرون 8 و 9 میلادی (2 و 3 هجری) ادامه می یابد. تا اینکه ما شاهد یک دوپارگی عمیق اقلیت و اکثریت در قرن 10 میلادی هستیم. اکثریت شهرنشینها مسلمان هستند. اما برعکس قریب به اتفاق روستاییان به دین آبا و اجدادی وفادارند. و میدانیم که همواره اکثر مردم روستایی بودند.
آخرین فرصت را بابک خرمدین و مازیار و پسران بویه و زیار و سامانیان و صفاریان داشتند و هریک پشت سر هم شکست خوردند تا اینکه در پایان قرن 10 هجری اعراب نفوذی در جامعه ایرانی نداشتند اما ایرانی هم قدرت ایستادن روی پای خود را نداشت. پس فرصت به یک قوم تازه مسلمان شده (ترکها) رسید. آنها یا از روی اعتقاد قلبی و یا از روی منفعت طلبی حکومتی، کار ناتمام اعراب را کامل کرده و در جهت تحکیم اسلام در ایران و صدور آن به باقی جهان (هند از سمت شرق و ترکیه از سمت غرب) گام برداشتند.


اسلام چگونه از دین اقلیت به دین اکثریت تبدیل شد؟

از قرن 9 میلادی (3 هجری) مردم شاهد بودند که اوضاع عوض شده است. اسلام آن حالت ضد ایرانی خود را از دست داده بود. حالا جماعت بسیاری در این کشور زندگی میکردند که فارس زبان بودند و فرهنگی ایرانی داشتند. اما به جای آتشکده به مسجد میرفتند و نماز میخواندند (اکثرا به فارسی). اینها همان فرزندان مهاجران و اکثرا نیمه عرب-نیمه ایرانی بودند. اما فرهنگی ایرانی داشتند. پس حالا جامعه به دو بخش ایرانی و مسلمان تقسیم نمیشد. بلکه مسلمانان آن هم ایرانی بودند. پس حالا این دو قوم میتوانستند به هم نزدیک شده و به مبادله افکار بپردازند. چیزی که در قرن اول وجود نداشت. و همینجاست که گفته های امثال شریعتی که میگویند "ایرانی به محض ورود اسلام، خود را در آغوش آن انداخت!!!" مرا به تعجب وا میدارد که چطور ایرانی دینی که نمیشناخت را از خارجی هایی که زبانشان را نمیفهمید، گرفت؟!
نکته دیگر این بود که در زمینه حکومت حالا ایرانیان شاهد یک حکومت یکسره دشمن ایران و ایرانی، نبودند. میدانیم که موسس حقیقی سلسله عباسیان یک ایرانی (ابومسلم) بود و همین سلسله، پایتخت جهان اسلام را که امویان از حجاز به روم (دمشق) برده بودند، از روم به ایران (بغداد=مدائن و البته مدتی مرو خراسان) آوردند. هارون الرشید و پسرش مامون وزرایی ایرانی داشتند و نوروز را جشن رسمی کرده بودند و به زرتشتیان کمک کرده بودند تا کتابهای در شرف نابودیشان را جمع آوری کنند. پس از استقلال خراسان و سیستان و پارس به دست سامانیان و صفاریان که در عین شدیدا ایرانی بودن، ظاهرا مسلمان بودند، آن روحیه ضد اسلامی قرون اول جایش را به یک روحیه ضد عربی داده بود.
در چنین فضایی زرتشتیان میدیدند که ایرانیان مسلمان به جهت امتیازات برجسته ای که حکومت به آنان داده بود، شدیدا در حال رشد هستند و برعکس زرتشتیان روز به روز بیشتر فلاکت و تنگ دستی را حس میکردند. پس بخشی از مردم (عمدتا شهرنشینها) مسلمان شدند. و این، جامعه را با دو وزنه تقریبا هم وزن روبرو کرد.
در این حالت حساس و نقطه عطف تاریخ ایران، هرکس حکومت را بدست میگرفت، میتوانست توازن را بهم زده و یک کفه را سنگینتر کند. قرعه به نام ترکان زدند و آنان با چنان تعصبی رفتار کردند که ایرانیان حتی از اعراب نسل اول هم ندیده بودند. چه در حکومت غزنویان و چه سلجوقیان، نامسلمان بودن، خصوصا گبر بودن (که به آتش پرستی و اهل کتاب نبودن متهم میشدند و از امتیازات مسیحیان و یهودیان بهره نمیبردند) رسما جرم شناخته شده و کار تمام شد. به اعتقاد من حکومت 250 ساله ترکان در ایران (زمانی فقط خراسان) آنقدر در زمینه مسلمان کردن مردم ایران موثر بود که چندان اهمیتی نداشت که پیش از حضور آنان در قدرت، 40 درصد مردم ایران مسلمان بودند و یا 4 درصد. ترکان خیلی خوب، همه را مسلمان کردند و اینکار را خیلی بهتر از اعراب انجام دادند (کتاب سوزی ترکان غزنوی به مراتب دهشتناکتر از کتابسوزی اعراب بود. بسیاری کتاب سوزی را منحصر به اعراب کرده و سپس ثابت میکنند که آنان همه کتابها را نابود نکردند و آنوقت میخواهند نتیجه بگیرند که اگر چیزی امروز نیست، پس اصلا نبوده است!!! درحالیکه بسیاری از دستاوردهای فرهنگی ایران از کتابسوزی اعراب جان سالم به در برد و به آتش ترکان گرفتار آمد).
در دوران سلجوقی اگرچه در زمینه فرهنگی کشور ضربه بزرگی خورد، اما عصر طلایی علمی که از دوران هارون الرشید و مامون در ایران و بغداد آغاز شده بود، ادامه یافت و با پایان حکومت سلجوقی، این عصر نیز به پایان رسید.

آیا نظر اکثریت دلیل بر حقانیت است؟

اکثریت شدن هواداران یک نظر، تابع عوامل گوناگونی است که هیچ ربطی به حقانیت خود نظر ندارد. پست ترین نظرات و کثیفترین اعتقادات و بی بنیادترین افکار به لطف آن عوامل که مهمترین آن زور شمشیر و دیگری تبلیغ درست و تاکتیک صحیح صدور اندیشه است، محبوب اکثریت میشود و والاترین و زیباترین و قوی ترین اعتقادات بدون این عناصر ره به هیچ کجا نخواهند برد.
قبول ندارید؟ نشریه ایکس دارای نویسندگانی به مراتب باسوادتر از نشریه ایگرگ است. اما نشریه ایگرگ چون پولدارتر است، کیفیت کاغذ و چاپ بهتری دارد. چون قدرت دارد، با ارگانهای حکومتی و سازمانهای کشوری و لشکری قرارداد بسته و روزنامه خود را به آنها میفروشد. چون کانالهای ارتباطی دارد، پخش خوبی دارد و میتواند روزنامه خود را در کل کشور پخش کند. ضمن اینکه مدام تبلیغ هم میکند. نشریه ایکس فقط میتواند در مراکز استانها پخش شود. قدرت تبلیغ ندارد. کاغذ و چاب عالی هم ندارد و با هیچ ارگانی هم قرارداد ندارد. حالا آیا تیراژ بیشتر نشریه ایگرگ دلیل بر برتری ذاتی است؟ آیا اصلا برتری ذاتی نقش مهمی دارد؟
شعار تبلیغات تجاری این است که "شما میتوانید آشغالترین جنس را با گرانترین قیمت، البته با تبلیغ خوب، بفروشید" و برعکس "بهترین جنس با ارزانترین قیمت بدون تبلیغ فروش نمیرود". حالا فاکتورهای دیگر از جمله زور شمشیر را هم به تبلیغ بیفزایید تا ببینید که آیا محبوبیت یک چیز، ربطی به ذات آن چیز دارد؟
این را در پاسخ به آن دوستانی گفتم که برای درک دلیل سلطه اسلام بر کشورهای منطقه و مسیحیت بر اروپا، به دنبال دلایلی در خود ادیان میگردند. درحالیکه اگر مکتب الاغ پرستی را هم با همین فرمولاسیون (فرمول اسلام=اشغال کشورها، فرمول مسیحیت=تبلیغ سرسام آور + چاشنی زور حکومتی) اجرا میکردیم، امروز مردم جهان الاغ پرست بودند.
البته عده ای تئوری نزول تعداد خدایان را مطرح میکنند و جهان را به سه دوره "چند خدایی"، "یکتاپرستی" و "بیخدایی" تقسیم کرده و اعتقاد دارند که این نوعی مدرنیسم است که چند خدایی به یک خدایی تبدیل شد و حالا یک خدایی دارد به صفر خدایی تبدیل میشود. با اینحال هواداران این نظریه نمیگویند که چرا ایرانیان چندین قرن پیش از بقیه مردم یکتاپرست شدند و چرا هنوز یکتاپرست هستند درحالیکه اروپاییان از چندخدایی به بیخدایی رسیدند و هندیان هنوز چند خدایی اند؟؟؟؟
ضمن اینکه این نظریه ارتباطی به موضوع ایران ندارد چون اسلام تفاوتی از این نظر با زرتشتی ندارد. و هر دو هم یکتاپرست هستند و هم به نوعی دارای ثنویت میباشند (در اسلام هم بدی از شیطان نشات میگیرد چون پیش از اینکه شیطان آدم و حوا را فریب دهد، بدی وجود نداشت).
اگر رومیان ایران را میگرفتند و دقیقا همان اقدامات اعراب را میکردند و سپس ترکها کاسه داغتر از آش شده و کار رومیها را تکمیل میکردند باز دینمان عوض شده و مسیحی میشدیم و البته مسیحی با رنگ و لعابی ایرانی.
اگر اسپانیا مسلمان باقی میماند و راه استعمار را پیش میگرفت الان آمریکای لاتین به جای مسیحی، مسلمان بود.
پس خیلی راحت میتوانست جای جهان مسیحی و جهان اسلام عوض شود. با کمی دستکاری تاریخ، امروز در برلین و لندن و پاریس و رم دانشگاه الازهر و حوضه علمیه داشتیم و در قم و نجف کلیسای سن پیتر واتیکان را علم میکردیم.
همین حالت در خصوص شیعه و سنی هم وجود دارد. کسی نمیتواند بگوید اکثریت بودن شیعیان در ایران دلیل حقانیت ذاتی تشیع است. چراکه اگر این حقانیت ذاتی بود که مهم بود، پس نباید در بین کل مسلمانان فقط 10 درصد شیعه میشدند. شیعه شدن مردم ایران فقط یک دلیل مهم دارد و آن حکومت صفویان است. وگرنه تاریخ واضح میگوید پیش از صفویان شیعیان اکثریت نبودند. پژوهشگران اهل سنت اعتقاد دارند که پیش از صفویان، در ایران نیز همچون همه کشورهای اسلامی، سنی ها اکثریت بودند و شیعیان اقلیت. پژوهشگران شیعه هم اعتقاد دارند که خیر! پیش از صفویان هم شیعیان در ایران اکثریت بودند. اما حتی شیعیان هم قبول دارند که رقم شیعیان در ایران پیش از صفوی، 90 درصد نبود و این رقم متعلق به دوره صفوی به بعد است. پس خیلی راحت نتیجه میگیریم که اگر صفویان به این شکل حکومت نمیکردند، امروز هم شاهد ایرانی بودیم که تقریبا شیعه و سنی به صورت مساوی (50 درصد یا کمی اینطرف آنطرف) در آن زندگی میکردند و البته این به وحدت ملی ما ضربه بزرگی میزد. صفویان با نادیده گرفتن سنی ها، ایران را به وحدت رساندند. پس از آنها نادرشاه افشار که مذهبی نبود، با صلح و آشتی برقرار کردن به شیعیان و سنی ها، وحدت ملی ایجاد کرد. در دوران قاجار نیز همچون صفویان سنی ها نادیده گرفته شدند و در زمان پهلوی بود که برای اولین بار، مفهوم ناسیونالیسم ایرانی مطرح شد. البته هیچ شکی نیست که کینه عمر و عثمان و بنی امیه در دل ایرانیان قرون ابتدایی قرار گرفت و امامان شیعه به جز امام علی که فقط 5 سال حکومت کرد، کمتر مورد توجه ایران پرستان قرار گرفتند و این بهانه ای بود برای بسیاری از مردم ایران که نهایتا وقتی مسلمان شدند، شیعه شدند (مثل مردم شمال ایران). اما اینطور نیست که بگوییم همه مردم به جهت ظلم و جور حاکمان، شیعه شدند. چراکه اگر چنین بود، فقط شاهد 4 کشور شیعه (ایران، آذربایجان روسیه، عراق و بحرین) نبودیم که هر چهار کشور هم جزو قلمرو صفوی باشند.

آیا اگر ایران توسط اعراب اشغال نمیشد، مسلمان میشد؟
این سفسته توسط شیعیان ایرانی استفاده میشود. اعراب که هرگز از اشغال ایران به بدی یاد نمیکنند و آنرا سبب خیر میدانند. ایرانیهای عربزده هم تفاوتی با اعراب ندارند. ایرانیهای ایرانگرای سنی در این مورد سکوت اختیار میکنند. چون نه توان انتقاد از عمر و عثمان را دارند و نه میتوانند از اشغال ایران ابراز خوشحالی کنند.
اما شیعیان ایرانی ایرانگرا یکصدا ساسانیان و عمر و عثمان را میکوبند. اینان برای اینکه ثابت کنند، ناسیونالیست هستند، اشغالگری ایران را محکوم میکنند. برای اینکه ثابت کنند مسلمانند، ساسانیان را هم محکوم میکنند و نهایتا چون عمر و عثمان را دشمنان علی میدانند، بی هیچ مشکلی، همه اعمال آنان از جمله اشغال ایران را محکوم کرده و با اینکار شیعه را تبرئه میکنند. درحالیکه این یک دروغ تاریخی است. اگرچه اشغال ایران در زمان عمر انجام شد اما هیچیک از یاران پیامبر با این عمل عمر مخالف نبود. در تاریخ واضح داریم که علی در تمامی موارد حساس بخصوص ماجرای جنگ ایران مشاور خوبی برای عمر بود. ماجرای رسیدن نگین پادشاهی و تکه ای از فرش بهارستان به عنوان غنیمت جنگی به علی هم دلیل خوبی است برای همکاری او با حکومت عمر. گویند که پس از شکستهای اولیه سپاه اسلام در جنگ نهاوند، عمر آنقدر عصبانی شد که قصد داشت شخصا به میدان جنگ بیاید که با مشورت علی از اینکار صرف نظر کرد. نکته دیگر همکاری سلمان فارسی با عمر است. شیعیان اتفاقا سلمان فارسی را اولین شیعه تاریخ میدانند و نزدیکی او با علی را نشانه نزدیکی شیعه و ایرانیان میدانند. سلمان فارسی در جنگ قادسیه به سپاه اسلام مشورت داد و در فتح تیسفون نقشی اساسی داشته و اولین والی و حاکم ایران (در تیسفون) پس از اشغال بود. شیعیان نه تنها این موضوع را رد نمیکنند، بلکه اعتقاد دارند که سلمان با تایید علی و به حکم او حکومت در ایران اشغالی را در دست گرفت.
نمونه دیگر شرکت مستقیم حسن و حسین با فرمان علی در جنگ ایران در زمان عثمان است که اولا تناقضی در موضوع اختلاف کذایی عمر و عثمان و علی است و ثانیا متعارض با موضوع ایرانیان شیعه امروز که میگویند اشغال ایران محکوم است!!!
پس اشغال ایران نه مربوط بزرگان عالم تسنن بلکه عملی است از سوی بزرگان اسلام. چه شیعه و چه سنی. اما اگر چنین اتفاقی نمی افتاد چه میشد؟ همین شیعیان ایرانی میگویند که اگر ایران اشغال نمیشد، هم مردم ایران مسلمان و شیعه میشدند. از ایشان میپرسیم چرا؟ باز میگویند که "چون اسلام خوب است و راه خود را پیدا میکند" درحالیکه در بالا نشان دادیم که گسترش دین (در خارج از مرزهایش) اصلا ربطی به ذات دین ندارد. بلکه به زور بستگی دارد. یا میگویند که "اسلام و ایران مثل آهنربا و آهن هستند که در هر صورتی همدیگر را میربایند!!!" که این هم یک افسانه است. ایران چه فرقی با سایر کشورها دارد؟ اعراب و ترکها هرکشوری را گرفتند، مردمش مسلمان شدند و هر کشوری را نگرفتند، اکثریتش مسلمان نشدند (شاید یک اقلیت ایجاد شد). پس هیچ دلیل منطقی برای آهن فرض کردن ایران وجود ندارد. ایران بیشتر به طلا شبیه است تا آهن.

اما این یک واقعیت است که حتی اگر اعراب به ایران حمله نمیکردند، هم آرامی های بین النهرین به سمت اسلام میرفتند. به هر حال مهاجرت ایجاد میشد و مسلمانان به ایران می آمدند. احتمالا عراق کنونی پس از چندی به منطقه ای مسلمان نشین تبدیل شده و از ایران جدا میشد. در اینصورت شاید ایران کنونی ما دارای یک اقلیت 10 درصدی مسلمان و 85 درصدی زرتشتی بود. البته این به شرطی است که کلا جنگ میان ایران و اعراب را از تاریخ حذف کنیم. وگرنه حتی اگر عمر با ایران نمیجنگید. عثمان اینکار را شروع میکرد و اگر عثمان نمیجنگید، علی شروع میکرد و پس از آن امویان و عباسیان ادامه میدادند. و شکست ایران در هر زمانی باز مساوی بود با هجوم اعراب به داخل ایران و اشغال ایران.
اما همچنانکه گفتم این ترکها بودند که ضربه آخر را زدند. و اگر ما حاکمیت ترکها در ایران را حذف کنیم و به جایش تصور کنیم که حکومتی مثل سامانیان و یا صفاریان (که تازه ظاهرا مسلمان هم بودند) به جای ترکها در ایران حکومت میکردند. آنوقت همچنان ایران دو مذهبه میماند. و این مساوی بود با خطر تجزیه و عدم وحدت ملی کشور. همچنانکه دیدیم دو مذهبه بودن هند (30 درصد مسلمان و 70 درصد هندو) مساوی شد با تجزیه کشور.
پس این سفسته هیچ بنیاد منطقی ندارد که حتی اگر اعراب به ایران حمله نمیکردند، باز هم اکثریت ایرانیان مسلمان میشدند. حتی با وجود حمله عرب، اکثریت مردم ایران مسلمان نشدند، چه برسد به بی وجود حمله عرب!!!

آیا باقی ماندن یک اندیشه برای چند قرن دلیل بر این است که این اندیشه با زور وارد نشده است؟

سفسفته ای که مطرح میکنند این است که "اسلام که به گفته بعضی با زور و نه با خواست ایرانی، وارد ایران شده است، پس چرا 1400 سال است دوام دارد"
اولین نکته نهفته در اینجا این است که این 1400 سال غلط است. بلکه مسلمان شدن ملت ایران (=اکثریت ملت ایران) تقریبا مصادف است با دوران فردوسی و شاهنامه. و این یعنی 1000 سال. البته که این 400 سال در نگاه اول مهم نیست اما برای سفسته گران دروغگو بسیار مهم است. چون آنان مسلمان شدن ملت ایران را همزمان با ورود اسلام میدانند. اگر بپذیرند که اسلام 400 سال در ایران حضور حکومتی داشت ولی اکثریت به طرفش نمیرفتند، آنوقت آن تئوری که "اسلام گمشده ایرانیان بود" نقش بر آب میشود.
اما سفسته بزرگ در اینجاست که زمان زیاد وجود را دلیل بر خواست وجود میشمارند. درحالیکه در بالا نشان دادیم که زور و تبلیغ میتواند اندیشه ای را در مکانی ایجاد کند. طبیعی است که همین زور و تبلیغ تا زمانی که هست، آن اندیشه نیز خواهد بود. چه 1000 سال و چه یک میلیون سال. اگر از اسلام یک میلیون سال نیز گذشته بود، این سفسته قابل پذیرش نبود که "اسلام یک میلیون سال است دین مردم ایران است، پس حتما مردم ایران با خواست خودشان اسلام را در ابتدا قبول کردند!!!!". ضمن اینکه ما برای اینکه ثابت کنیم اسلام با زور و یا با رحمت!!! و مهرورزی!!! وارد ایران شد، نباید در دام منطق بیافتیم. بلکه باید ببینیم تاریخ چه میگوید؟ آیا جنگهای قرون اول را رد میکنیم؟ آیا زورگویی اشغالگران عرب و سپس ترک را رد میکنیم؟ تاریخ میگوید که اسلام با زور وارد ایران شد. اینکه هزار سال است در ایران تثبیت شده است، چه ضربه ای به مشاهدات تاریخی میزند؟ ضمن اینکه مگر ایرانی عصر ایلخانی (قرن 13) از وقایع ایران در اشغال عرب (قرون 7 و 8) خبر داشت؟ چند درصد مردم سواد داشتند؟ چند درصد باسوادان جامعه به جز قرآن کتاب دیگری خوانده بودند؟ آن بیچاره ها چه میدانستند که عرب و ترک چه کرده است و پدرانشان تحت چه شرایطی مسلمان شدند؟ اصلا دغدغه مردم این نبود. مگر مشکلات مردم در زمان حمله مغول یا تیمور کم بود که دلیل مسلمان بودن خود و پدران خود را ریشه یابی!!! کنند. خواص و بزرگان دانشمند هم که اکثرا موضعی ضد اسلامی داشتند (زکریای رازی و بن سینا و خیام و عرفا).
همچنانکه مردم اروپا در قرون وسطا تماما مسیحی بودند، مردم کشورهای اسلامی هم در قرون وسطا تماما مسلمان بودند. سفسته یا جهل مطلق است که کسی بگوید، ادامه مسلمانی یا مسیحی بودن این مردم، نشانه علاقه اولیه آنان است!!!
در خصوص بحث شیعه و سنی هم باز این حالت صدق میکند. اگرچه شکی نیست که بسیاری از ایرانیان نه اسلام، بلکه تشیع را انتخاب کردند. اما میلیونها ایرانی در زمان صفوی، به جهت زور و اجبار حاکمان شیعه شدند. امروز شاهدیم که آذربایجانیها شیعیانی متعصب هستند و بسیار هم به آیین خود علاقه دارند و اتفاقا همین سبب جدایی آنان از ترکهای سنی مذهب بوده است. اما آیا میتوانیم تاریخ را رد کنیم که واضح و روشن میگوید آذربایجانیها خصوصا تبریزی ها تا 500 سال پیش اکثرا سنی مذهب بودند؟

اگر مردمی به زور وارد یک مذهب شدند، پس چرا پس از از بین رفتن زور مرتد نشدند؟
در میان سفسته هایی که در این خصوص میبینم، این سفسته بهترین و قابل تامل ترین است. مثلا در اروپا، چرا با اینکه قدرت کلیسا در قرن 16 بسیار تقلیل یافت، اما اکثریت قاطع مردم مسیحی ماندند؟ به نظر سوال سختی است اما جواب ساده ای دارد. قوانین فیزیکی نیوتن پاسخ ما را میدهد. همچنانکه جسم برای حرکت به نیروی اولیه نیاز دارد، برای ایستادن هم به نیرویی خلاف جهت نیروی اول نیاز دارد. و برای بازگشت به نقطه اولیه به نیرویی قویتر از نیروی اول نیاز دارد. اندیشه ای را با سرنگ وارد مغز مردم کرده اند. پس از مدتی نتوانسته اند، این کار را ادامه دهند، اما سفسته میکنند که ببینید مردم بدون سرنگ جدید هم همان اندیشه را دارند. بله دارند. دلیلش کاملا منطقی است. باید با یک سرنگ این اندیشه را بیرون بکشیم. اگر این کار را نکنیم آن اندیشه باقی میماند.
در قرن 16 کلیسا دیگر زوری نداشت، اما مگر زوری برای ارتداد مردم از مسیحیت وجود داشت؟ از آن زمان تا امروز شاهدیم که کلیسا در غرب اهرم حکومتی ندارد، اما اهرمی برای نامسیحی کردن مردم هم وجود ندارد. پس مردم مسیحی میمانند. البته تبلیغ را نباید نادیده بگیریم. کلیسا همچنان قدرت زیادی در تبلیغ دارد. اما یگانه تریبون نیست. بلکه چند قرن است که کتب دگراندیشان (ولتر و ...) در دسترس آسان مردم است. و میبینیم که آرام آرام توازن برقرار میشود. حالا وقتی توازن برقرار شد، اندیشه قوی تر و برحق تر خود را نشان میدهد.
قرون وسطای ایران در قرن 20 با مشروطه تمام شد. تازه یک قرن از پایان قرون وسطای ایران گذشته است، فریاد برآورده اید که "مردم ما هنوز مسلمانند، پس اسلام را دوست دارند!!!" بله اسلام را دوست دارند. مگر ما گفتیم دوست ندارند. ما هرگز نگفتیم که اسلام 1400 سال است به مردم اجبار شده است. خیر! در برهه هایی مثل امویان، ترکها، تیموریان، صفویان و قاجار سرنگهایی به مغز مردم وارد شد. در دوره هایی مثل سامانیان و ایلخانی و افشار و زندیه و پهلوی سرنگی به مغز مردم وارد نشد. اما در هیچ دوره ای اندیشه ها با سرنگ بیرون کشیده نشده. و اتفاقا من و بسیاری موافق نیستیم که سیستم سرنگی دوباره اجرا شود. یعنی همانطورکه با زور نسل اول را مسلمان کردند و با تبلیغ مسلمان نگه داشتند، حالا هم با زور نامسلمان کنند. خیر! بلکه خواهان همان راه اروپا هستیم. اینکه سیستم زور و سرنگی برای همیشه برچیده شود. اما طبق قانون فیزیک کلاسیک، قطار اگر بر روی سطحی بدون اصطکاک حرکت کند، اگر سوختش تمام شود هم تا ابد به حرکت ادامه میدهد. برای اینکه قطار بایستد باید نیرویی خلاف جهت حرکت آن وارد شود.
کاری که در کشورهای ضد مذهبی (کشورهای کمونیستی) انجام شد. کاری که در اسپانیا پس از بازپس گیری قدرت توسط کلیسا از مسلمانان، انجام دادند و با زور دوباره مردم را مسیحی کردند.
در دوره های آرام تاریخ ایران از جمله پهلوی (53 سال) قدرت از روحانیون و مذهبیون گرفته شد و به دست سکولارها افتاد. با اینحال کمترین حرکتی در جهت ضد اسلامی انجام نگرفت که ما انتظار ایستادن قطار اسلام در ایران را داشته باشیم و بگوییم "چون مردم در زمان حکومت سکولار پهلوی هم مسلمان ماندند و نهایتا انقلاب اسلامی هم کردند، پس اسلام از ایرانیان جداناپذیر است!!!"
این دوستان بفرمایند که تعداد سخنرانی هایی که در دوران پهلوی بر نقد اسلام صورت میگرفت، چقدر بود و مخاطبان آن چقدر بودند؟ مخاطبان آخوندهای منبری چقدر بودند؟ در حال حاضر تعداد سخنرانی های انتقادی بر ضد اسلام (البته در ماهواره ها) چقدر است و مخاطب آنها چقدر است؟ مخاطبان آخوندهای منبری امروز چقدر است؟ تعداد نشریات و کتابهایی که به نقد اسلام به زبان فارسی میپرداخت در زمان پهلوی چقدر بود و تیراژش چقدر بود؟ امروز تعداد این نشریات و کتابها چقدر است و تیراژ آن با توجه به دسترسی آسان به اینترنت چقدر است؟
پرواضح است که هر کودکی با پاسخ دادن به سوالات بالا پی میبرد که بر خلاف آنچه در نگاه اول به نظر میرسد، در دوران سکولاریسم پهلوی گوش مردم در زمینه مسائل فلسفی و اعتقادی به منبر بود. و شاه و دربار قدرتمند و پر جلال و شکوهش کوچکترین ارتباطی با گوش مردم برقرار نکرده بود. در ابتدای حکومت پهلوی اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران بی سواد بودند و روزنامه و کتاب تاثیری بر روشنگری مردم نداشت. تلویزیون و رادیو هم وجود نداشت و یگانه رسانه همان منبر مساجد بود. در پایان حکومت پهلوی اکثریت مردم ایران باسواد بودند. روزنامه و کتاب و رادیو و تلویزیون هم وجود داشت. اما هنوز شرایط ایجاب نمیکرد که در روزنامه های کثیر الانتشار، کتابهای پر تیراژ و رادیو و تلویزیون صحبت و بحثی در خصوص اسلام بشود. اگر چند کتاب و مقاله و سخنرانی محدود کسروی (که بنده چیزی بر ضد اسلام در آنها ندیدم) و البته چند کتاب دیگر را کنار بگذاریم، نهایتا کوچکترین تبلیغی بر ضد اسلام در دوران پهلوی مشاهده نمیکنیم. درحالیکه در دوره جمهوری اسلامی، خصوصا به مدد ماهواره و اینترنت شاهد نقدهایی آتشین تر، جدی تر و با کیفیت و کمیت بیشتر از اسلام هستیم. زمانی آیت الله خمینی سلمان رشدی را به جرم کتاب داستانیش که کمی شوخی با اسلام کرده بود، به اعدام محکوم کرد، اما 10 سال پس از فوت آیت الله کتابهایی بسیار صریحتر از آیات شیطانی سلمان رشدی و در مقیاسی بیشتر و آنهم به زبان فارسی و توسط نویسندگانی ایرانی نوشته شده و کسی هم نیست نویسنده آنان را به اعدام محکوم کند!!!
البته نباید محیط فعلی را صرفا از صدقه سر ماهواره و اینترنت دانست. در داخل جامعه حقیقی هم اتفاقات عجیبی می افتد. از بزرگترها بپرسید که آیا در دوران پهلوی هرگز مردم جوک و لطیفه هایی درباره مفاهیم اعتقادی و اسلامی میساختند؟ درحالیکه امروز یکی از مهمترین موضوعات در زمینه جوک در بین ایرانیان اعتقادات اسلامی است. آیا در دوران پهلوی هرگز کسی به این صراحت تقلید از مقلد را کار میمون معرفی کرد؟ که هاشم آغاجری اینکار را کرد. آیا در دوران پهلوی کسی تمدن اسلامی (عصر طلایی علم مسلمانان) را حاصل بخت و اقبال و تکرارناشدنی دانسته بود؟ که رئیس جمهور روحانی نظام (خاتمی) چنین گفت. آیا در دوران پهلوی هرگز یک فیلسوف مسلمان شیعه مهدویت و امامت را بزرگترین مشکل ایران دانسته بود؟ که عبدالکریم سروش چنین گفت. درصد نماز خواندن مردم، روزه گرفتن مردم و خصوصا به مسجد رفتن آنان را هم در دوران پهلوی و جمهوری اسلامی مقایسه کنید، تا اولا روند جامعه را بدست بیاورید و ثانیا دچار این اشتباه بزرگ نشوید که پهلوی هدفش گرفتن اسلام از ایرانیان بود و چون ایرانیان مسلمان ماندند، پس اسلام جاودانه است!!!
فراموش نکنیم که شاهان پهلوی خودشان حداقل در ظاهر مسلمان بودند و عوام مردم هم خبری از باطن شاهان نداشتند (شهبانوی ایران سید بود). پس چطور این حقانیت در حال حاضر که شاهد حکومت مذهبیون هستیم، دارد کمرنگ میشود؟
خصوصیت قرون جدید (پس از قرون وسطا) این است که زور نه تنها کاربردی ندارد، بلکه کاربرد منفی دارد. دنیای امروز دنیای تبلیغات است. در غرب تبلیغات مذهبی و ضد مذهبی کم کم دارد متوازن میشود و میتوان راند آخر این جنگ را مشاهده کرد. در دنیای اسلام، هنوز چیزی نگذشته است. 4 تا کتاب کم تیراژ منتشر شده است. تک و توک نقد و انقادی در وبلاگها دیده میشود. ولی همین قدرت کم، مانند آرامش قبل از طوفان، خبر از حادثه ای بزرگ میدهد.
با اینحال اگر قدرت طرفین به همین منوال باقی بماند (تریبونها و بلندگوهای تبلیغی انحصارا در دست مذهبیون باشد و همین چند تا وبلاگ و سایت و کتاب کم تیراژ در دست منتقدین)، همچنان اکثریت مردم ایران مسلمان باقی خواهند ماند، و کسی هم حق سفسته ندارد که چون اکثریت هنوز مسلمانند، پس اسلام بر حق است و اسلام و ایران در و تخته هستند!!! و اسلام سوخت موتور ایران است!!! و خون رگهای ایران است!!! شعارهایی از این دست.
هرزمان به تعداد منبرهای آخوندها، سخنرانی انتقادی داشتیم و به تعداد تیراژ کتابهای مذهبی، کتابهای انتقادی داشتیم و رادیو و تلویزیون و روزنامه ها به طول عادلانه بین هواداران مذهب و منتقدین تقسیم شد، آنوقت است که حقانیت خودش را نشان میدهد و اگر باز هم ایرانیان مسلمان ماندند، دیگر هیچ حرفی نخواهد بود.

آیا یک دین و اندیشه میتواند در یک جامعه جاودانه شود؟

آخرین سفسته ای که به ذهن دوستان میرسد این است که "درست است که اسلام با زور وارد ایران شد و نسل اول اعتقاد چندانی به آن نداشتند، اما به مرور زمان اسلام با خصوصیات ملی ما هماهنگ شده و چنان تار و پود اسلام و ایران در هم تنیده شده اند، که امکان ندارد این تار و پود جدا شود و اگر هم جدا شود ایران نابود میشود!!!"
این اولا تا حدی دارای دروغ است. چه کسی گفته اسلام و ایران در تار و پود هم تنیده شدند؟ آیا نامسلمانان ایران، ایرانی نیستند؟ اگر هستند، پس چطور ایران را دارند ولی اسلام را ندارند؟ برعکس! آیا همه مسلمانان ایرانی، ایران را دارند؟ آیا غزالی ایران را میشناخت؟ آیا روحانیون شیعه در طول این هزار سال، چیزی از ایرانیت نشان دادند؟ آیا فردوسی و خیام و ... نشانه ای از اسلام دارند؟ به قول زیرکی، اسلام و فرهنگ ایران هرگز در هم حل نشد، درست مانند آب و روغن. همین امروز هم پس از این همه سال، هواداران پروپاقرص آیت الله خمینی هنوز ندا سر میدهند که باید در فرهنگ اسلامی ذوب شد و فرهنگ غیر اسلامی از جمله فرهنگ ایران باستان را یکسره دور ریخت!!!. از آنطرف بسیاری در میان عوام و خواص ذوب در فرهنگ ایرانی هستند و دشمن فرهنگ اسلامی.
اما سفسته اصلی آنجاست که میگویند، اسلام در ایران جاودانه است. البته بسیاری از ادیان جاودانه شدند. حتی آیین زرتشت که امروز هواداران اندکی دارد، جاودانه است. چون اندیشه او کاملا کشف شده و روشن گشته است. پس تا جهان جهان است، بشریت میتواند از آن استفاده کند. همینطور اندیشه مسیحی و یا اسلام و یا بودایی.
اما منظور دوستان از جاودانه شدن اسلام در ایران، اکثریت ماندن هواداران آن است. این یک اشتباه است. امکان ندارد یک دین برای مدت خیلی زیادی در کشوری اکثریت بماند. هنوز چیزی از اسلام و مسیحیت نگذشته است که ما اینطور برداشت کنیم. از اکثریت شدن مسیحیت در اروپا 1700 سال و از اکثریت شدن اسلام در ایران، 1000 سال گذشته است. درحالیکه میدانیم آیین مهر چند هزار سال و آیین زرتشت 1500 سال دین اکثریت مردم ایران بود. اما تغییر کرد. پس در دفتر سرگذشت ایرانزمین، هنوز اسلام از زرتشتی و آیین مهر عقبتر است و سومین دین است. اگر این دین امروز از اکثریت بیافتد، اتفاقا در تاریخها خواهند نوشت که این دین در ایران خیلی خوب جواب نداد. چون فقط 1000 سال دین اکثریت بود. آنانکه دلخوش کردند که الله یا مسیح خودش دین خودش را حفظ میکند و آنرا به قلب مردم میفرستد، باید خودشان را برای آینده آماده کنند. چون واقعیت تلخ تاریخ میگوید که ادیان عوض میشوند و کشورها خانه تکانی هویتی – فرهنگی میکنند.

ضمن اینکه این هویت ملی یک کشور است که باعث حفظ یا از هم پاشیدگی یک کشور میشود و نه تغییر مذهب. اگر تغییر مذهب با تغییر هویت ملی باشد، حتما چنین خواهد شد. اما اگر مذهب به آرامی اصلاح یا تعویض شود، لزوما ضرری متوجه کشور نخواهد شد. ایران هم تافته جدا بافته در بین کشورها نیست. اسلام هم تافته جدا بافته در میان ادیان نیست.
بدرود.

برای ثبت در حافظه تاريخ : مناظرات من و آقای سيد احمد هاشمی


آخرين قسمت ....
پاسخ من به ایشان :

با درود به شما...
در مورد گفته شماره دو شما (در خصوص اینکه شما به جمهوری اسلامی وابسته نیستید) هرگز نظر من این نبود که شما را به عنوان یکی از مسئولین نظام بدانم. چراکه اگر چنین بود شما هرگز فرصت نمیکردید که به بحث با من بنشینید. البته خود شما تاکید دارید که در هفت آسمان این حکومت یک ستاره هم ندارید و این را به این معنی میگیرم که نه شما که هیچیک از نزدیکان شما هم از مدیران طراز اول این حکومت نیستند. اما این نقض نمیکند که شما هوادار این نظام هستید. درست مانند هواداری از تیم فوتبال. هواداران یک تیم فوتبال اکثرا هرگز حتا با بازیکنان این تیم عکس هم نینداختند و امضا هم ندارند چه برسد به اینکه دوست و آشنا و فامیل یکی از اعضای آن تیم باشند. بنابراین برد و باخت آن تیم سود و ضرری برای این هواداران ندارد. اما با اینهمه به دلایل معنوی و نه مادی، هوادار آن هستند. هواداران نظامهای سیاسی هم همینطور است. اکثر هواداران نظام فعلی هیچ سود و منفعت مادی نمیبرند و آنها هم مانند باقی مردم اعصابشان از مشکلات و معضلات کشور خرد میشود اما از نظر معنوی به این حکومت علاقه دارند. اگر جایی در نوشته من احساس کردید که شما را در کنار مفهوم حکومت فعلی خواندم به این معنی نگیرید که شما را عضوی از حکومت میپندارم بلکه به نظر شما یک هوادار هستید و نه بیشتر.
بحث هواداری از این نظام هم در سایه همان اسلامگرایی میباشد. شما در نوشته هایتان روشن میسازید که خواهان اسلام سیاسی و حضور جدی آن در جامعه هستید. خب نتیجه طبیعی این است که یک مسلمان که خواهان اسلام انقلابی و سیاسی است دلیلی برای ضدیت با نظام فعلی ندارد.
با اینحال زین پس تلاش میکنم شما را در جمع اسلامگرایان خطاب کنم و نه هواداران نظام.

در مورد موضوع شماره 3 :
خوشحالم که با تعریفی که از ناسیونالیسم کردم موافقید آنقدر که خود را هم ناسیونالیست دانستید. امیدوارم بتوانیم تعاریفی ارائه کنیم که همه مردم در زیر چتر ناسیونالیسم جمع شوند. بله من هم با شما موافقم که ناسیونالیسم مکتبی فکری است که همه چیز را بر مبنای ملت قرار میدهد. همچنانکه اومانیسم همه چیز را بر مبنای انسان قرار میدهد. اما اینکه بگوییم ناسیونالیسم ملت را در جایگاه خدا قرار میدهد دو مفهوم ارائه میکند. اول اینکه ناسیونالیستها خالق را قبول ندارند و ملت را می پرستند (یعنی عبادت میکنند!!!) که این تعریف اشتباه است. در خصوص اومانیستها هم اشتباه است. هیچکدام از اینها اینگونه نیستند. ممکن است در بین ناسیونالیستها و اومانیستها کسانی باشند که خدا نداشته باشند. اما تاریخ میگوید که در خصوص اکثریت چنین نیست و اتفاقا در غرب ناسیونالیسم در طیف راست قرار میگیرد و میدانیم که در طیف راست مذهب کارکرد زیادی دارد و برعکس این چپگرایان هستند که با دین و خدا مشکل داشته اند. پس نتیجتا ناسیونالیستها خدا را از دست ندادند. اما در امور دنیوی همه چیز را فدای ملت کرده اند.
من به هیچ وجه قصد این را ندارم که بحث کنم که آیا اسلام با ناسیونالیسم تناقض دارد یا خیر و آیا مسلمان میتواند هم مسلمان بماند و هم ناسیونالیست (با تعریف من) باشد؟ اما به هر حال میبینیم که جمع بزرگی از مسلمانان شدیدا ناسیونالیست بوده اند. چه ایرانی ها و چه باقی مردم.
اینجا که شما میفرمایید ملت نقش محوری بازی نمیکند بلکه نقش محوری را خدا دارد مشکل پیش می آید. یعنی چه خدا نقش محوری دارد؟ یعنی شما ملت را به همه چیز ترجیح میدهید به جز خدا؟ خب اگر چنین باشد مشکلی نیست. به شرطی که نگویید خدا را همان شریعت و مذهب و روحانیون دینی میدانید. اگر شما اول خدا و بعد ملت را محور تفکر خود بدانید، باز هم ناسیونالیست هستید. ایمان شما به خدا باعث ایجاد یک حالت درونی و شخصی شده و باعث میشود او را عبادت کنید. درحالیکه لازم نیست شما ملت را عبادت کنید و از آن بت بسازید. بلکه کافیست که از آن در برابر هرچیزی حمایت کنید.
اما اگر بگویید که خدا دقیقا همانی است که شریعت مذهبی میگوید و شریعت مذهبی دقیقا همانی است که روحانیون دینی میگویند آنوقت مشکل پیش می آید. مثالی فرضی میزنم. آمدیم که 50 سال بعد اکثریت مردم ایران نامسلمان شدند و در ایران دولتی روی کار آمد باب میل همان اکثریت. یکی از همسایگان مسلمان ایران (مثلا عراق) به ایران حمله کند و تلاش کند تا ایران را تجزیه کند. آنوقت شاهد باشیم که فرضا روحانیون و مراجع تقلید شیعه در قم و نجف یکصدا حکم دادند که این حمله عراق به ایران، مانند جنگ قادسیه، یک جهاد مقدس اسلامی است و وظیفه مسلمانان است که از آن حمایت کنند. نگویید که چنین چیزی رخ نمیدهد. گفتم که شرایط فرضی است.
شما میتوانید خدای خود را داشته باشید، اما به حکم ناسیونالیسم جلوی دشمن خارجی ایستاده و کشور خود را حفظ کنید و البته خود را مسلمان هم بدانید. در اینجا وطن جای خدا را نمیگیرد، چون خدا که به شما وحی نکرده که دشمن ایران است!!!! عقل خدادادی شما هم حکم میدهد که خدا دشمن ایران نيست. پس میتوانید از ایران دفاع کنید. اما اگر خدا را مترادف با آنچه شریعت مذهبی و روحانیون دینی میگویند بدانید، آنوقت در این شرایط به حکم خدا!!! عمل کرده و به نابودی ایران رضایت میدهید.
بنابراین پذیرفتی نیست که بگوییم مکتب ناسیونالیسم جای خدا را اشغال میکند!!! اما میتوانیم بگوییم مکتب ناسیونالیسم به دکان روحانیون و علمای دینی ضربه میزند چراکه ناسیونالیسم را بالاتر از آنها قرار میدهد.
خود را به اینکه ایران را دوست دارم و ملت را دوست دارم اما آنرا بت نمیکنم، راضی نکنید. برای این دوست داشتنتان حاضرید چه کنید؟ حاضرید برای این دوست داشتنتان کشته شوید؟ حاضرید برای این دوست داشتنتان یک عمر فعالیت کنید؟ اگر حاضرید که ناسیونالیست هستید و اگر حاضر نیستید پس نگویید دوست دارم. مثل این که من بگویم این گل را دوست دارم اما به آن آب ندهم. شما که برای ایران کاری نمیکنید، چطور میتوانید بگویید دوستش دارم؟

در خصوص مطلب شماره 4 : بله موافقم که تیتر مطلبم تند است و اگر یک هموطن تورک زبان آنرا بخواند یک لحظه از من و وبلاگم متنفر میشود اما در همان چند خط اول زیر تیتر توضیح دادم که منظورم از آن تیتر چیست. آن شخصی که تیتر را بخواند بلآخره حداقل دو سه خط اول را میخواند. در این چند خط میخوانید : لازم میدانم اولین خط این مقاله را برای عدم ایجاد سوتفاهم به تفاوت تورکها و تورک زبانان اختصاص بدهم. تورک و تورکزبان با هم متفاوت هستند. بنده در این مقاله در درجه اول با حیله و تزویر و دروغ "پان تورک ها" مقابله خواهم کرد و ثانیا کینه و نفرت خود و همه ایرانیان طول تاریخ را از تورکها نشان میدهم. امیدوارم این مقاله سبب رنجش تورک زبانان نشود. همچنانکه اگر کسی مقاله ای بر ضد انگلیسی ها بنویسند، انگلیسی زبانان (آمریکاییها و کاناداییها و استرالیاییها و ...) به خود نخواهند گرفت.
اتفاقا این لحن تند من در تیتر باعث میشود تا هرکس که آنرا بخواند دیگر هرگز دو واژه تورک و تورک زبان را به جای هم به کار نبرد. من دشمن تورک ها هستم و این طبیعی خواهد بود که تورک ها هم دشمن من و وبلاگم خواهند بود و این مشکلی ندارد اما هرگز در مقاله من هیچ دشمنی با تورک زبانان ایرانی نشده است. و برعکس تمام نقل قول های من از زبان افراد آذری است. کسانی مانند استاد شهریار.

در خصوص مطلب شماره 5 : مدارک شما با ادعایتان نمیخواند. شما ادعا کردید که من فقط ایرانیها و فارس زبانان را آدم میدانم و باقی را حساب نمیکنم!!! من گفتم که آدرس بدهید و شما نقل قولی از من آوردید که گفته بودم ایرانیها تافته جدا بافته هستند و از دماغ فیل افتادند و این اصطلاحات ساخته من نبود بلکه شما آنها را ساختید و من این اصطلاحات را قبول کردم و گفتم آری چنین است. اینکه ما تافته جدا بافته هستیم و از دماغ فیل افتادیم به این معنی است که باقی مردم آدم نیستند؟!!! اگر شما چنین معنی میکنید باید بگویم که یا من زبان فارسی را بلد نیستم و یا شما که دو فهم جدا را از یک جمله میکنیم. هنوز من میگویم که از بعد فرهنگی ما برتریم. افتخار میکنم که چنین بگویم. اما این به معنی اینکه فقط ایرانیها آدم هستند نیست. تازه واژه فارس را هم خودتان اضافه کردید و مدرکی نیافتید. پس لطف کنید به اشتباه خود اعتراف کنید. چنین وصله ای به من نمیچسبد که مانند یهودیان بگویم فقط ما انسان کامل هستیم و باقی مردم نیمه انسان!!!
اتفاقا در فرهنگ مهرورزی ما آریاییها آمده است که همه مردم جهان را دوست بداریم و تاریخ هم نشان داده که لطف ما به همه مردم جهان رسیده است. نژادپرستی هرگز به ما نمیچسبد.

در خصوص مطلب شماره 6 :
این موضوع داستان ها ساختید. من هرگز مقایسه نکردم که ناسیونالیسم ایرانی برتر است و یا مثلا دین اسلام. من نگفتم که ناسیونالیسم ما جای کار بهتری از دین اسلام دارد. که شما اینطور شروع کردید به بازگو کردن حسنات دین جهانشمولی مثل اسلام و مقایسه آن با ناسیونالیسم ایرانی!!!
من فقط گفتم که اشاره شما به اقلیت بودن ما در ایران اشتباه است. شما در جایی گفتید که گمان نمیکنید حتا 1 درصد از مردم هم هوادار ما (احتمالا منظورتان امثال پورداوود بود) باشند. من به شما گفتم که بر فرض که چنین باشد، این دلیل نمیشود که حق تبلیغ را از ما بگیرید. بعد مثال زدم که اکثریت بودن دلیل حق بودن نیست همچنانکه قرآن چنین میگوید. و بعد به اسلام اشاره کردم که در مدت 13 سال در مکه در اقلیت محض بود و کسی حاضر نبود مسلمان شود تا اینکه هوادارانش را در مدینه یافت. خواستم بگویم که هر اقلیتی حق دارد و میتواند روزی اکثریت شود. مگر شما وقتی از 1 درصد نام بردید منظورتان مردم داخل ایران نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چطور وقتی شما صحبت از اقلیت کردید، منظورتان هواداران ناسیونالیسم (با گرایش ضد عرب) در داخل ایران بود اما وقتی صحبت از اسلام شد، میگویید که ناسیونالیسم فقط در داخل ایران است درحالیکه اسلام مرز ندارد؟
کمی بیشتر دقت کنید. بحث ما بحث داخل ایران است. ما را چه کار به مردم جهان.

بماند که در خصوص تبلیغ اسلام هم کمی تعصب به خرج دادید. اسلام اگر توان داشت تا با تبلیغ مسلمانان، جهان را فتح کند، هرگز اینطور متوقف نمیشد. اسلام زمانی گسترش یافت که شمشیر به دست گرفت (حکومت در مدینه) و این با جنگهای خلفای پس از پیامبر ادامه یافت تا اینکه مغولها خلافت و قدرت مسلمانان را از بین بردند و از آنزمان تا امروز همچنان مسلمانان در مرزها محصور هستند. در کشورهای غیر مسلمان هم که شاهد اقلیت مسلمانان هستیم، همچنان همان اقلیتها، اقلیت مانده اند. امروز هم 99 درصد مسلمانان کشورهای نامسلمان مهاجر هستند و تک و توک شاهد تازه مسلمان شده ها هستیم. هرچند نمیتوان تازه مسلمان شده ها را نادیده گرفت اما قبول بفرمایید که کمتر از مرتد شده ها هستند. چراکه هر ساله میلیونها کودک در خانواده های ظاهرا مسلمان بی دین به دنیا می آیند و به مانند پدر و مادر خود راه لائیک بودن را پی میگیرند. میلیونها نفر از کسانی که پدر و مادری دیندار داشتند هم باز راهی خلاف پدر و مادر میروند. مقایسه کنید با آن جمعیت اندکی که سالیانه مسلمان میشوند.
مسیحیت در قرن اول با 11 نفر شروع کرد و با تبلیغ در قرن چهارم (پیش از مسیحی شدن کنستانتین) میلیونها نفر هم در قلمرو ایران و هم در قلمرو روم مسیحی شدند. هرچند اقلیت بودند و این امپراتور روم بود که با مسیحی شدنش راه اکثریت شدن این دین را هموار کرد اما به هر حال مسیحیت در آندوران قدرت تبلیغی خود را نشان داد. آیین زرتشت و آیین بودا و آیین مانوی و مهری هم با تبلیغ جهانی شدند اما قبول بفرمایید اسلام چنین نبوده.
یکبار دیگر خدمت شما میگویم که ناسیونالیسم مورد نظر ما مبنی بر برتری نژادی نیست. پس اتفاقا انتخابی است. همچنانکه امثال پورپیرار ایرانی نبودن را انتخاب کردند. راستی آیا میدانستی که مولانا جلال الدین بلخی شاعر بزرگ، اصلیتی عرب تبار دارد و حتا تبار او به ابوبکر میرسد؟ اما آیا او را عرب میدانی یا ایرانی؟ چرا؟ آیا از نژاد او خبر داری و یا به سابقه فرهنگی اش نگاه میکنی؟ واضح است که سابقه فرهنگی افراد مهم است و نه نژاد.

درباره موضوع شماره 7 : من نمیخواهم بحث را به هالوکاست بکشم. پس قبول کردید که شما اسلامگرایان معتقدید که هالوکاستی نبوده است؟ حالا چه اول اروپاییها گفتند و چه اول شما. پس چرا هیتلر را مانند چماقی بر سر ناسیونالیستها میکوبید؟ شما که میگویید هالوکاستی نبوده و نسل کشی و آدمسوزی نبوده!!!!

درباره موضوع شماره 8 : گویا جوابی درخور برای مطلب من نداشتید که شروع به ایرادات دیگر کردید. چه فرقی میکند که چه کسی این تعریف را ساخته است. شما دارید با من بحث میکنید. من نوشته های شما در مقاله تان را محکوم و رد کردم. شما هم از نوشته های خود دارید دفاع میکنید. چه کار به دیگران دارید. بفرمایید که با تعریف من از ناسیونالیسم آیا شما خواهید توانست آنرا بکوبید؟ اگر نمیتوانید عجز خود را عیان کنید و اگر میتوانید بسم الله...
من از همه ایرانیها و یا همه ناسیونالیستها سوال نکردم که بتوانم بگویم روی آن اتفاق دارند یا نه!!
مگر من از شما پرسیدم که همه مسلمانان و اسلامگرایان روی نظر شما اتفاق نظر دارند که شما از من چنین سوالی میکنید؟ شما نظر من را نقد کنید. تعریف من این است که یک ناسیونالیست باید ناسیون (نیشن) را در درجه اول اهمیت قرار دهد و کاری به نژاد و قوم نداشته باشد چراکه درآنصورت میشود شوینیست و راسیست (ریسیست). حالا شاید یکجایی یک نفر پیدا شود که بگوید ناسیونالیست است اما سخن از نژاد بزند. مرا کاری با او نیست. اگر کسی درباره مفهوم ناسیونالیسم شکی دارد میتواند با من مناظره کند (حتا شما).

شما کجا از افغانها و تاجیکها و دیگر افراد سوال کردید که ایرانی هستند یا خیر؟
از کجایتان درآوردید که میگویید آنها ایرانی بودن را توهین میدانند!!!!!!!!!!!!!!!
خیر! شاید بسیاری از مردم جهان ایرانی نباشند اما اگر به آنها بگویید ایرانی هرگز آنرا توهین نمیدانند. مگر امثال پورپیرار و دوستدارانش و البته گروهی از پان تورک ها و پان عرب های ضد ایرانی. وگرنه کسی مگر دیوانه است که ایرانی بودن را توهین بداند!!!!!!
ما دوستان و یاران بسیار زیادی داریم که تاجیک و یا افغان هستند و میگویند که اکثر مردم تاجیکستان و نیمی از مردم افغانستان خود را جزوی از ایران بزرگ دانسته و عاشق فرهنگ آن هستند و رویای پیوستن به ایران را در سر دارند. همینطور بسیاری از کردهای ترکیه و عراق و سوریه. وقتی عراق اعلام استقلال کرد و مرزهای آن مشخص شد و پیدا گشت که بخشی از کردستان در داخل عراق انداخته شده است، نماینده سیاسی کردهای عراق در کنفرانس استقلال فریاد برآورد "چرا ما را در این کشور انداختید؟ ما ایرانی هستیم؟ ما هرگز جزو اعراب نبودیم. کردستان متعلق به ایران است" از آنزمان تا امروز هرگز کردهای عراق خود را بخشی از عراق ندانسته اند. پرچم آنان هم همان پرچم سه رنگ ایران با خورشید است (هیچ فرقی با پرچم شیر و خورشید ندارد). همچنانکه پرچم تاجیکستان هم همانطور است. همچنانکه پس از سقوط شوروی، مردم آذربایجان شوروی در کنار رود ارس تجمع کرده و خواهان بازگشت به دامان ایران بودند. اما شرایط سیاسی ایران طوری بوده اینها نمیتوانستند کاری بکنند. هیچ خواستی از این طرف نبوده. به همین دلیل کم کم گرایش به بازگشت به ایران در بین کردهای ترکیه و عراق و سوریه تبدیل شد به گرایش به تشکیل کشور مستقل کردستان. و در آذربایجان هم همینطور. ارمنستانی ها هم همچنان به ایران گرایش دارند و حتا در جنگ با آذربایجان، ارمنی ها میگفتند که روزی ایران انتقام ما را خواهد گرفت.
با اینحال هنوز هم در جاهایی مشخص میشود که عراق بخشی از کشور ماست. یکبار در وبلاگم نوشتم که در عراق جلسه ای سیاسی میان بزرگان احزاب برگزار شد. از رئیس جمهور طالبانی و نخست وزیر جعفری و معاون رئیس جمهور شهرستانی و هوشیار زیباری وزیر خارجه و چند تن دیگر از دولتمردان گرفته تا حکیم و دار و دسته اش و رهبران احزاب کرد مثل بارزانی و سفیر آمریکا در عراق و جالب بود که میخواستند حرف بزنند دیدند بعضی عربی بلد نیستند و بعضی هم انگلیسی بلد نیستند اما دیدند همه فارسی بلد هستند. بنابراین جلسه سیاسی مهم کشور عراق به فارسی برگزار شد.
در خصوص محدوده ایران که از دجله تا سند و از خلیج فارس تا آرال میباشد هیچ کس شکی ندارد. ایران واقعی همینطور است. درست مثل هند. اگرچه هند کوچک شده و نپال و سریلانکا و بنگلادش و ... از آن جدا شده اند اما مگر جهان حافظه تاریخی خود را فراموش میکند؟ همه میدانند که هند کجاست. البته وقتی صحبت از سیاست است بله. هند همین هند نوین است. اما وقتی صحبت از فرهنگ و تمدن است کسی هند را محدود به هند امروزی نمیکند.
شوربختانه اشتباهات شما در زمینه تاریخی زیاد است. مرز دجله تا سند متعلق به زمان کوروش نیست. این منطقه از پیش از کوروش تحت تصرف قوم آریا بوده است. کوروش بابل در آنطرف دجله را گرفت و شاهان پس از او به نیل رسیدند. مرز هخامنشیان اصلا ربطی به مرز ایران ندارد. خیلی بزرگتر است. مرز سند تا فرات در زمان ساسانیان موجود بود. جنوب خلیج فارس و تمام جزایر آن و یمن متعلق به ما بود. و آسیای میانه هم متعلق به ما بود. این مربوط به 1400 سال پیش است و نه زمان کوروش (2550 سال پیش)!!!
پس از اسلام هم، همچنان سامانیان ایرانی خراسان تا دریاچه آرال را داشتند و آل بویه ایرانی بغداد را در تصرف داشتند. تا اینکه در زمان صفوی دوباره ایران با یک نام و یک حکومت احیا شد. البته کم کم اوزبکستان آسیای میانه را از ما گرفت اما همچنان دجله مرز ما بود. این مرز در زمان نادر شاه و یکبار دیگر در زمان آقا محمد خان قاجار احیا شد. داریم در خصوص 250 سال پیش صحبت میکنیم و نه زمان کوروش.
همین امروز هم خوبشختانه هم در تاجیکستان همه ایرانی اند و هم در شمال عراق. در پاکستان هم هنوز بلوچ ها هستند که باز ایرانی اند. بنابراین نظر شما صحیح نیست که امروز دیگر از ایران بزرگ چیزی باقی نمانده است.
آخرین گفته شما این بود که آنقدر آمیزش بین اقوام شده که پیدا کردن ایرانی کار حضرت فیل (ع) است!!!!
طبق پژوهشهای استاد دانشگاه کمبریج (در وبلاگم موجود است) تحقیقات ژنتیکی نشان میدهد که ایرانیان هنوز از لحاظ ژنتیکی قابل تمایز هستند. یعنی ژنتیک ایرانی ها با غیر ایرانیها متفاوت بوده و برعکس. ژنتیک همه ایرانیها از جنوبی تا شمالی و از بلوچ تا آذری و کرد همه یکی است. این خبر بدی برای شماهاست که فکر میکنید به دلیل حملات اعراب و مغولها و ترکها به ایران نژادها نابود شده است. درحالیکه در نظر نمیگیرید که میلیونها ایرانی در اثر حمله چند صد هزار عرب و مغول نابود نمیشوند.
جالب اینجاست که این پژوهشها میگوید که ایرانیان زرتشتی به دلیل عدم مخلوط شدن با باقی مردم نمونه ناب ژنتیک ایرانی را نشان میدهند.
پس پیدا کردن ایرانی کار حضرت فیل (ع) نیست بلکه کار حضرت پژوهشگران ژنتیکی است. اما گویا همچنان نمیدانید لیلی زن است یا مرد. پیدا کردن ایرانی به ژنتیک ربطی ندارد. گفتم که مهم فرهنگ است و پیدا کردن ایرانی ناب خیلی راحت است. به دور و بر خود نگاه کنید. آنکسی که شب و روزش به عشق ایران میگذرد و همه عمرش به خدمت به ایران و ایرانی، او ایرانی ناب است.
درجایی هم فرمودید که ممکن است کسانی ملیتی را انتخاب کنند اما ملت میزبان او را قبول نکنند. امروز شاهد مسابقات فوتبالی هستیم که به خوبی درستی و نادرستی صحبت ما را روشن میسازد. زین الدین زیدان اهل کجاست؟ مردم فرانسه آیا او را فرانسوی میشناسند یا خیر؟ دکو اهل کجاست؟ مردم پرتقال آیا او را قبول دارند یا خیر؟ آلکس اهل کجاست؟ مردم ژاپن چه نظری راجع به او دارند؟ اوزه بیو استوره فوتبال پرتقال چه احترامی نزد مردم این کشور دارد. آیا او پرتقالی بود؟ نگاهی به تیم ملی فرانسه و یا نگاهی به تیم های گذشته هلند روشن میکند که آیا مردم این قاره که اتفاقا به نژادپرستی و خودخواهی مشهورند، از خارجی ها استقبال میکنند یا خیر؟ اگر مردم فرانسه و هلند که اکثریت قریب به اتفاق آنان از نژاد سفید اروپایی هستند هرگز خارجی را تحمل نمیکردند چطور میشد که مشهورترین بازیکنان هلند (گولیت، ریکارد، داویدز، سیدورف و ...) و اکثر بازیکنان فرانسه (6 بازیکن از 11 تا) در 8 سال اخیر سیاه بوده اند. چطور مردم این کشورها که تیم ملی را سمبل روحیه ناسیونالیستی میدانند رضایت میدهند که یک مشت سیاه پوست مهاجر در تیم ملی بازی کنند؟ دلیلش این است که قبول کرده اند که این بازیکنان فرهنگی فرانسوی یا هلندی دارند و نژاد اهمیتی ندارد.
در خصوص ایرانیها هم چنین است. اعراب نسل اول و ترکهای نسل اول و مغولهای نسل اول که به ایران حمله کردند مورد کینه و نفرت و بغض ایرانیها بودند اما وقتی پس از مدتی جذب فرهنگ ایران شده و فارس زبان و ایرانی فرهنگ شدند دیگر مردم فرقی بین آنان و خودشان نمیگذاشتند. با اینکه واضح بود که مغولان و تیموریان خارجی هستند اما چون شدیدا ایرانی شده بودند مردم به آنان نگاه بدی نداشتند (هنر دوره تیموری این را نشان میدهد). این نشان میدهد که ایرانی روحیه پذیرش بیگانه را دارد. به شرطی که بیگانه فرهنگ ایرانی بپذیرد. سابقه نژادپرستی در بین عوام ایرانی دیده نشده است هرچند خاندانهای اشرافی در دوران باستان برای حفظ اصالت خانوادگی خود شدیدا متعصب بوده و حتا به همین دلیل قانون خویشاوندگیری (ازدواج با نزدیکان) را رعایت میکردند.




برای ثبت در حافظه تاریخ که نه!!! برای ثبت در حافظه خودم و البته شما :

اگر کتاب ناصر پورپيرار با نام "دوازده قرن سکوت" را خوانده ايد و يا در خصوص شبهه بعضی از افراد در خصوص اينکه ايران پيش از اسلام هيچ نداشته!!! چيزی شنيده ايد، خواندن مباحثه ميان بنده و جناب سيد احمد هاشمی را به شما توصيه ميکنم. در بخش اول من به مقاله ايشان در وبلاگشان پاسخ دادم. ايشان تلاش کردند تا از نوشته خود دفاع کنند که البته شاهد خواهيد بود که ايشان بسياری از حرفهای خود را تغيير داده و اين حرف خود که ايران پيش از اسلام تمدن نداشته را رسما پس گرفتند!!! درحاليکه در وبلاگشان صراحتا گفته بودند که ايران پيش از اسلام چيزی نداشته که بخواهد نابود شود. به هر حال مباحثه ما ابتدا بيشتر در حوزه تاريخ دنبال شده و سپس با نقد ايشان به مقاله "تورکها دشمنان گذشته و اکنون و آينده ايران" به موضوع ناسيوناليسم و تقابل آن با اسلامخواهی کشيده شد. در اين پست بيشتر بحث ما در اين خصوص ادامه می يابد.

....بخش سوم :

من در پاسخ چنین نوشتم :

در پاسخ به شما باید عرض کنم که بحث تافته جدا بافته دیدن در زمینه جهانی نیست. بحث این است که ما یک عده ایرانی هستید در داخل ایران و در تعامل با جهان. شما یا دانسته سفسته میکنید و یا در این زمینه ها تخصصی ندارید. چراکه صحبت از ناسیونالیسم در هر جایی نوعی تافته جدا بافتگی را دارد. مثلا در فرانسه وقتی میخواهند رئیس جمهور انتخاب کنند اگر در بین کاندیداها یک نفر اصلا فرانسوی نباشد، آن فرد دیگر خودش را نسبت به او تافته جدا بافته معرفی میکند. یعنی به مردم میگوید ای مردم به من رای بدهید که از لحظه کودکی با عشق به این سرزمین زاده شدم. اما همین فرد قرار نیست وقتی به حکومت رسید اعلان جنگ به همسایه ها کند بلکه میبینیم که ژاک شیراک چه روابط خوبی با آلمان و انگلیس و ... دارد. این حرف شما اصلا صحیح نیست که صرف صحبت من از ناسیونالیسم ایرانی را مترادف با جنایت و آدمکشی فاشیستی هیتلر دانسته اید. اگر به اعمال میخواهید نگاه کنید، که اتفاقا اعمال آلمان نازی به همین حکومت اسلامی ایران شبیه است و من با تمام آنها مخالفیم. اگر هم به ایدئولوژی و نظریات نگاه میکنید باز ایدئولوژی هیتلر بر مبنای شوینیسم بود، و شوینیسم بر مبنای نژاد و خون است و ایدئولوژی ما بر اساس فرهنگ (امیدوار بودم اینها را درک کنید). البته گمان مبرید که ما همیشه گل سرخ به دست میگیریم. خیر. به موقعش شاهد سلاح به دست گرفتن ما هم خواهید بود.
اما این سلاح برای دفاع از نیاخاک ماست. ناسیونالیسم هیچ ربطی به لشکر کشی و جهانگشایی ندارد. فردوسی که پدر ناسیونالیسم مدرن ماست به دنبال جهانگیری ایرانیان نبود بلکه به دنبال ایران خودمان بود. بنده صحبتی از اینکه خداوند قوم برگزیده خود را ایرانی قرار داده نکردم. نمیدانم به چه دلیل ما را به یهودیان غیاث کردید. من حتا اگر در کشور جعلی پاکستان هم زندگی میکردم به هر حال ناسیونالیست بودم. با همان هویت جعلی من درآوردی سعی میکردم به کشور و مردمم خدمت کنم. اگر به نظر شما این کار من جرم و اشتباه است بفرمایید. اما حالا که ما در کشوری با این عظمت زندگی میکنیم و از فرهنگ و تمدنی به این ژرفی برخورداریم خیلی بیشتر حیف است که چنین وضعی داشته باشیم. من اصلا نمیفهمم که چرا صحبت من از ناسیونالیسم شما را اینقدر ناراحت کرده و به سمت دفاع از ملتهای دیگر کشانده است. آیا به راستی شما کاسه داغ تر از آش بیگانگان هستید؟ امیدوارم گفته های شما را بعضی دوستان من بخوانند. چون وقتی به آنان میگویم که این دوستان اسلامگرا فقط شعار بیگانه ستیزی و بومی گرایی میدهند و به موقعش از همه بیگانه پرست تر میشوند، قبول نمیکنند.
بله امروز اندیشه شما حاکم است و هر اندیشه مخالفی را نشات گرفته از خارجی از امپریالیسم از صهیونیم جهانی و مراکز استکبار جهانی میدانید و خود را هوادار بومی گرایی و سنت گرایی و فرهنگ و تمدن داخلی میدانید. اما روزی را میبینیم که به محض خارج شدن قدرت از دست شما، چنان درون ستیز و برون گرا خواهید شد که همه تعصب خواهند کرد. این از همین امروز معلوم است که وقتی یکی دو نفر مثل من شعار ناسیونالیسم و ایران گرایی میدهند، ناگهان داغ شده و فریاد برمی آورید مگر ملتهای دیگر چه گناهی کرده اند؟؟؟؟؟؟؟ ملت ایران را رها کرده و شعار دفاع از ملتهای دیگر سر میدهید؟ وقتی مقایسه هم میکنیم سر را زیر برف میکنید. یک کلام پاسخ دهید کدام کشور در جهان سازنده 3 دین بزرگ است؟ ایران صاحب سه دین جهانی به نام میترایی، زرتشتی و مانوی است؟ کدام کشور صاحب چندین اثر برجسته ادبی در جهان است که توانایی برابری با شاهنامه و مثنوی معنوی و گلستان و بوستان و خمسه نظامی و دیوان حافظ و رباعیات خیام و ... را داشته باشد؟ اگر هست بفرمایید بدانیم و اگر نیست، چرا میگویید ملت ما و کشور ما هم مثل پاکستان و ... است؟
من حاضرم با شما مناظره ای داشته باشم در خصوص اینکه آیا واقعا ملت ایران و کشور ایران برتر از دیگر کشورها هست یا خیر؟ همچنین حاضرم مناظره دیگری کنم که ببینیم آیا هر ملتی موظف نیست که پیگیر حقوق خود باشد و به خود توجه کند؟ اگر شما اساسا با ناسیونالیسم مخالفید که هیچ. اما اگر موافقید حاضرم مناظره دیگری به شما بکنم تا ببینیم آیا ناسیونالیسم به معنی جنگ طلبی و سرکوبگری و نژادپرستی است؟ من در نوشته هایم معیار برای ایران و ایرانی بودن معرفی کردم اما کو گوش شنوا و کو چشم بینا؟؟؟؟؟؟ من بارها گفته ام (البته شما میهمان تازه وارد وبلاگ من هستید بهتر بود زود قضاوت نمیکردید) که ایرانی بودن به فرهنگ است و نه خون و نژاد. اگر یک فرانسوی مو بور زبان فارسی را به خوبی من و یا بهتر از من یاد گرفته و با ادبیات کلاسیک ایران آشنا شود و به سنتها و آداب و رسوم و ارزشهای بومی ایران و البته به سرزمین پاک و مردم خوب ایران عشق بورزد ایرانی است و برعکس یک ایرانی که ثابت کند از نسل خود کوروش است و تمام عمر هم در ایران زندگی کرده باشد اما بویی از فرهنگ و شاخصه های هویتی ایران نبرده باشد، ایرانی نیست. ملت ترک ملتی بی ریشه است. در این مورد هم توان مناظره با شما را دارم. ترکمن که همان ترک است. افغان اصلا ملت نیست. عرب ها هم وضعیتشان روشن است.
من کی و کجا گفتم که افغانها و تاجیکها ایرانی نیستند؟ آدرس بدهید خودم ببینم. یکبار دیگر فقط مخصوص شما : هر کس در هر کجای جهان به حد کافی با فرهنگ و هویت و شاخصه ایران و ایرانی آشنا بوده و به آن عشق بورزد ایرانی است و هرکس غیر از این باشد نیست. افغان و تاجیک و ... ندارد. هرکس یعنی هرکس. در مورد محدوده ایران هم هیچ نیازی به تعریف من نیست. متاسفم که شما محدوده زندگی قوم آریایی-ایرانی را نمیشناسید. میتوانید به اساتید فن مراجعه کنید. آنها به شما خواهند گفت که آریایی های ایرانی در چه محدوده ای قلمرو خود را قرار دادند. اما راهنمایی میکنم که از رود دجله تا رود سند و از خلیج فارس تا دریاچه آرال و دریای کاسپین سرزمین قوم آریاییهاست. هخامنشی حکومتی جهانی تشکیل داد و نباید مرزهای آن با مرزهای ایران اشتباه گرفته شود. اشکانیان و ساسانیان تقریبا همین مرز را داشتند گاهی در اثر شکستهایی کمتر میشده و گاهی بیشتر. حتا تا زمان نادرشاه افشار یعنی 250 سال پیش هم جهان این محدوده را ایران میدانسته است. و اینطور نیست که فقط رجوع کنیم به 2000 سال پیش. با اینحال امروز هم هیچ قصدی به کشور گشایی و زمین گرفتن نیست و هیچ ناسیونالیست عاقلی در شرایطی که خطر تجزیه ایران است، از بازپس گیری سخن نگفته و نخواهد گفت.
من نفهمیدم بلآخره شما مقاله من را خوانده اید یا خیر؟ من یاد یک ضرب المثلی افتادم که میگوید لیلی زن است یا مرد؟ من مدام از واحد بودن همه مردم ایران و ایرانی بودن همه مردم سخن گفتم و شما میگویید 33 میلیون فارس زبان ایرانی هستند؟ اشتباه بزرگ شما (عمدا یا سهوا) این است که ایرانیان به جز این 33 میلیون را کسانی فرض کردید که فارسی نمیدانند!!!!!!!!!!! درحالیکه دوست من باقی مردم هم فارسی میدانند. منتها این 33 میلیون فقط فارسی میدانند و زبان دیگر قومی بلد نیستند. درحالیکه باقی مردم به جز این زبان، زبان قومی هم دارند. اگر باقی ملت ایران اصلا زبان فارسی را نمیدانستند آنوقت باید میگفتیم که به جز این 33 میلیون باقی مردم ایران نیمه ایرانی هستند (ایرانی بودن نصفش زبان است. نصف دیگرش آداب و رسوم ایرانی است که همه دارند). به کوری چشم دشمنان ایران امروز خوشبختانه 100 درصد جمعیت باسواد کشور فارسی بلد هستند. حال اینکه زبانی قومی برای خود دارند یا نه چیز دیگریست. بنابراین لرها و بلوچها و کردها و آذری ها و گیلکها ایرانیانی کامل هستند. تورک هم نداریم. تورک زبان داریم که میتوانید تفاوت آن را در مقاله من بیابید.
بنده نه تنها بر طبل قومیت نمیکوبم بلکه اتفاقا دارم تلاش میکنم تا قومیت را کمرنگ کرده و ملیت را پررنگ کنم. منتها گویا مطالب سو برداشت میشود. این هیچ ربطی هم به ناسیونالیسم هیتلر ندارد. اساسا ما به داخل ایران کار داریم. درحالیکه شعار اول نازی های آلمان جبران شکست آلمان در جنگ جهانی اول بود که به جنگ جهانی دوم منجر شد. درحالیکه ما فعلا جنگی با کسی ندارم. گویا بیشتر دوستان اسلامگرا خواهان انتقام گیری از اسرائیل و آمریکا بوده و ممکن است جنگی خانمان سوز (مانند هیتلر) بسازند که 50 میلیون کشته ایجاد کند. ما که جنگی با کسی نداریم. در داخل ایران هم ما به مسئله نژاد و خون اعتقاد نداریم که بخواهیم مثل عمو هیتلر نژاد آریایی را پاک کنیم. نژاد آریایی زمانی پاک میشود که آیین های آریایی و فرهنگ آریایی داشته باشیم و نه اینکه غیر آریایی ها را در کوره آدمسوزی بنداریم (که تازه شما اسلامگرایان اصلا آدم سوزی هیتلر را قبول ندارید و آنرا افسانه!!! صهیونیسم میدانید!!!). اگر در جایی من گفته ام که از میان مردم جهان فقط ایرانیها و آنهم فقط فارس زبانها آدم حسابی هستند، بفرمایید تا خودم هم بروم و تعجب کنم. شما تعجب کردید که چیزی نادیده را دیدید؟ من تعجب میکنم که چطور شما چیزی از خود میبافید و بعد آنرا به من نسبت میدهید درحالیکه وبلاگ من موجود است و نوشته هایم محفوظ.
اینکه اندیشه ای درست است یا غلط هیچ ربطی به اینکه چند درصد با آن موافقند ندارد. به قول قرآن اکثرهم لایفهمون.... ما فکر میکنیم که ناسیونالیسم اندیشه ای درست است. ناسیونالیسم هرگز به افراط کشیده نمیشود و اگر کشیده شود دیگر ناسیونالیسم نیست. چون ناسیونالیسم یعنی خدمت به ناسیون (نیشن) یعنی خدمت به ملت. چطور میتوان با افراط و سرکوب!! و کوره آدمسوزی راه انداختن و جنگ ایجاد کردن و خون به پا کردن و میلیونها جوان ملت را کشته و مجروح کردن، به ملت خدمت کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این چطور ناسیونالیسمی است؟ به نظر ما ناسیونالیسم صحیح است. البته که اگر اکثریت ملت ایران ناسیونالیسم را بشناسند به طرف آن می آیند اما نمیشناسند و طبعا ناسیونالیست کامل نیستند. اما آیا چون ما اقلیتیم پس غلطیم؟ آیا شما اعتقاد دارید که پیامبر اسلام در مکه غلط میگفت چون در اقلیت محض بود؟ خیر! آنقدر فعالیت کرد و تبلیغ کرد و گاهی اقدامات سیاسی و استراتژیک انجام داد تا به قدرت رسید و سپس به هر شکل اکثریت را با خود همراه کرد. پس یک اقلیت حق دارد تلاش کند تا به اکثریت برسد. البته من با رقم یک درصد شما موافق نیستم. اتفاقا این هواداران اندیشه ولایت مطلقه فقیه هستند که درصدی تک رقمی دارند. به هر حال هم اندیشه ما و هم اندیشه شما حق دارد تلاش کند تا اکثریت را جذب کند.


ایشان در پاسخ چنین نوشتند :

دوست عزيز بهرام ساسانيقبل از هر چيز از توجه وعنايت شما به وبلاگ اينجانب سپاسگذارم اما در مورد نظراتتان:
1- گلايه کرده بوديد که چرا نظرات من و شما به ترتيب نمايش نداده ام!! راستش را بخواهيد من خودم هم نمي دانم و از اين جريان حيرانم وهر چه تلاش کردم که آنها را مرتب کنم بي فايده بود، شايد مشکل از بلاگفا باشد، اگر شما راه حلي را سراغ داريد سپاسگذار خواهم شد که مرا راهنمايي کنيد.
2- نکته اي که دوست دارم ياد آور شوم اين است که بسياري از کساني که با نظام حاکم بر ايران مشکل دارند، هر کسي که از اسلام دفاع مي کند، الزاماً او را مزدور يا جيره خوار نظام مي پندارند!جهت اطلاع شما عرض کنم که من در هفت آسمان نظام جمهوري اسلامي يک ستاره هم ندارم و دفاع من از اسلام ربطي به جمهوري اسلامي ندارد، بلکه برخاسته از اعتقاد قلبي ام به اسلام است، چون اسلام خيلي قديم تر از نظام است،البته من نمي گويم شما چنين گفته ايد ولي از لحن سخنانتان چنين بر مي آيد، اميدوارم اين دو موضوع را از هم تفکيک کنيد.
3- فرموده بوديد:( ناسيوناليسم هرگز به افراط کشيده نميشود و اگر کشيده شود ديگر ناسيوناليسم نيست. چون ناسيوناليسم يعني خدمت به ناسيون (نيشن) يعني خدمت به ملت. چطور ميتوان با افراط و سرکوب!! و کوره آدمسوزي راه انداختن و جنگ ايجاد کردن و خون به پا کردن و ميليونها جوان ملت را کشته و مجروح کردن، به ملت خدمت کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اين چطور ناسيوناليسمي است؟)اگر شما واقعا به اين جمله ايمان داريد، و ناسيوناليسم همانيست که شما تعريف کرده ايد من هم ناسيوناليستم، چون من هم ملت خود را دوست دارم و در حد توان خود در راستاي خدمت به آن تلاش مي کنم، ولي تا آنجا که بنده مي دانم ناسيوناليسم يک مکتب و نظام فکري است که nation يا ملت را محور و مدار خود قرار مي دهد، مانند اومانيسم(Humanism)که به اصالت انسان يا انسان محوري معتقد است، و در يک کلمه ناسيو ناليسم، ملت و اومانيسم، انسان را در جاي خدا مي نشاند.به اعتقاد اينجانب تفاوت ديدگاه من و شما در اين نيست که شما مليت خود را دوست داريد و من دوست ندارم، تفاوت آنجاست که شما از نيشن يا مليت بتي ساخته ايد و آنرا پرستش مي کنيد و در انديشه تان به آن محوريت و مرکزيت داده ايد، در حالي که در اسلام(که من آنرا باور دارم) مرکزيت و محوريت از آن خداست و مليت تنها نشانه يا جلوه اي از ذات باريتعالي است، لذا اسلام مليت را نفي نمي کند و از دوست داشتن آن نهي نمي کند، ولي آن را از عرش خدايي پايين مي کشد، و به آن جايگاه شايسته خود مي دهد،بدين جهت من ملت، قوم، قبيله، زادگاه، شهر، همشهريان و پدر ومادر خود را دوست دارم ولي هيچکدام از اينها براي من نقش محوري را بازي نمي کنند.
4- فرموده بوديد:(بنده نه تنها بر طبل قوميت نميکوبم بلکه اتفاقا دارم تلاش ميکنم تا قوميت را کمرنگ کرده و مليت را پررنگ کنم ....)من نمي گويم تمام سايت شما را خوانده ام ولي خودتان نگاهي به تيتر مطالب سايتتان بيندازيد:(تورکها دشمنان گذشته، اکنون و آينده ايران)و بعد تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل، اگر يک هموطن ترک زبان تنها به اين تيتر نگاه کند،انتظارداريد موضعگيريش در مقابل سايت شما و ايراني ها چگونه باشد؟ مطمئنا او با هر چه اسمش ايران و ايراني است دشمن مي شود، دوست عزيز! شما شايد قصد خيري داريد ولي اين ره که تو ميروي به ترکستان است.
5- فرموده بوديد: (اگر در جايي من گفته ام که از ميان مردم جهان فقط ايرانيها و آنهم فقط فارس زبانها آدم حسابي هستند، بفرماييد تا خودم هم بروم و تعجب کنم. شما تعجب کرديد که چيزي ناديده را ديديد؟ من تعجب ميکنم که چطور شما چيزي از خود ميبافيد و بعد آنرا به من نسبت ميدهيد).بايد عرض کنم که بفرماييد اين هم مدرک:( در مورد مليتها بايد عرض کنم که دقيقا نظر من را فهميديد. از نظر من ما ايرانيها از دماغ فيل افتاديم. ما ايرانيها تافته جدا بافته هستيم. به راستي ملتهاي ديگر مانند ما هستند؟ مثلا کدام ملت؟ پاکستان که 50 سال عمر دارد؟ افغانستان که انگليس مرزهاي آنرا کشيده؟ ترکمنستان 15 ساله؟ آذربايجان 15 ساله؟ ترکيه 80 ساله؟ عراق 60 ساله؟ امارات 40 ساله؟ بحرين 30 ساله؟ هندي که همواره در اشغال ما بوده؟ چيني که هرگز امپراتوري نداشته؟ مصري که زماني بخشي از ما بود؟ يوناني که زماني يک استان ايران بود. بله بايد عرض کنم که من هرگز کشورها و ملتهاي ديگر را همطراز خودمان نميبينم.)(نظر 19 از بالا به پايين) حال تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
6- فرموده بوديد:( آيا شما اعتقاد داريد که پيامبر اسلام در مکه غلط ميگفت چون در اقليت محض بود؟ خير! آنقدر فعاليت کرد و تبليغ کرد و گاهي اقدامات سياسي و استراتژيک انجام داد تا به قدرت رسيد و سپس به هر شکل اکثريت را با خود همراه کرد. پس يک اقليت حق دارد تلاش کند تا به اکثريت برسد).بهيچوجه قياس ناسيوناليم(چه ايراني يا غير ايراني) با دعوت پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم يا دعوت انبياء قابل قياس نيست زيرا:پيام انبياء پيامي فراقومي و فرا ملي و براي کل بشريت است و حد و مرزي را نمي شناسد، لذا تا زماني که بشريت وجود دارد، اين پيام هم وجود دارد، در حالي که پيام ناسيوناليسم پيامي محدود به مليتي معين ودر محدوده جغرافيايي مشخصي مي باشد، لذا اين پيام قابليت رشد مستمر ندارد و پس از مدتي به خط پايان مي رسد، لذا هيچوقت نمي تواند به اکثريت برسد. (مانند دين يهوديت که ديني قومي و منحصر به قوم بني اسرائيل است و امروز پس از بيش از 3000 سال از ظهور حضرت موسي، فقط 15 الي 20 مليون پيرو در سراسر جهان دارد) ميدانيد چرا؟زيرا که مليت يک انتخاب الهي است، يعني اينکه انسانها بدون اختيار و اراده خودشان ايراني، امريکايي، عرب،ژاپني و... بدنيا مي آيند،مثلا من و يا شما انتخاب نکرده ايم که ايراني باشيم، تقدير بر اين قرار گرفته که چنين باشيم، لذا مثلا يک آلماني هنر نکرده که آلماني است چون او در آلماني بودن خود کوچکترين نقشي نداشته است، اين در حالي است که دين وعقيده و از جمله دين اسلام انتخابي بشري است يعني اين خود انسان است که انتخاب مي کند مسلمان،مسيحي(باستثنای يهوديت) باشد، لذا شما مي توانيد از اسلام خارج شويد يا به آن وارد شويد، اما نمي توانيد از مليت خود خارج شويد و يا به مليت ديگران وارد شويد،لذا مي بينيد که چتر مليت خيلي کوچکتر از آن است که اکثريت را در بر گيرد تا چه رسد که همه بشريت را در زير خود جاي دهد.لذا در اسلام چيزي معيار برتري افراد قرار داده شده که اولاً: انتخابي است ثانياً :همه افراد شانس يکساني را در بدست آوردن آن دارند، و آن تقوا است،و اين دقيقا بر خلاف معيار برتري(مليت)در نزد ناسيوناليستهاست که افراد در انتخاب آن هيچ نقشي ندارند. شايد به همين خاطر است که يک امريکايي، اروپايي، افريقايي، آسيايي و... براحتي مسلمان مي شود و به مسلمان بودن خود افتخار هم مي کند بدون اينکه مليت خود را از دست بدهد، ولي همان شخص نمي تواند بهمان راحتي مثلاً ايراني يا عرب شود، نه اينکه نمي تواند بلکه شايد حتي قبول نکند که مليت خود را از دست بدهد، حتي اگر هم بشود شايد ملت ميزبان، او را به رسميت نشناسد.
7- فرموده بوديد: (که تازه شما اسلامگرايان اصلا آدم سوزي هيتلر را قبول نداريد و آنرا افسانه!!! صهيونيسم ميدانيد!!!) لابد مي دانيد که اول بار نه اسلامگراها بلکه خود اروپاييان در صحت هولوکوست ترديد ايجاد کردند،ابتدا ديويد ايرونگ مورخ بريتانيايي بود که با وجود پس گرفتن حرفش، نه در کشور خودش بلکه در اطريش به 3سال زندان محکوم شد و دومي روژه گارودي بود که گر چه مسلمان شده است اما فرانسوي است، اين بيچاره هم در کشور خودش به 20 هزار دلار محکوم شد، واقعا آفرين به اين آزادي بيان که از هولوکوست تابو ساخته است!!!!
8- فرموده بوديد:( من کي و کجا گفتم که افغانها و تاجيکها ايراني نيستند؟ آدرس بدهيد خودم ببينم. يکبار ديگر فقط مخصوص شما : هر کس در هر کجاي جهان به حد کافي با فرهنگ و هويت و شاخصه ايران و ايراني آشنا بوده و به آن عشق بورزد ايراني است و هرکس غير از اين باشد نيست. افغان و تاجيک و ... ندارد. هرکس يعني هرکس.)و سپس افزوده ايد:(اگر يک فرانسوي مو بور زبان فارسي را به خوبي من و يا بهتر از من ياد گرفته و با ادبيات کلاسيک ايران آشنا شود و به سنتها و آداب و رسوم و ارزشهاي بومي ايران و البته به سرزمين پاک و مردم خوب ايران عشق بورزد ايراني است)!!اين سخن شما کاملا غيرکارشناسانه است به چند دليل:أ-اين تعريف را از کجا آورده ايد؟ب-آيا همه ايرانيها يا حتي ناسيوناليستها روي اين تعريف اتفاق نظر دارند؟ج- اگر تنها آشنايي و عشق وعلاقه به فرهنگ و هويت و شاخصه ايران و ايراني ملاک ايراني بودن باشد، که بايد به خيلي ها تابعيت ايراني بدهيد!در آنصورت اقبال لاهوري هم ايراني است، سرجان ملکم خان انگليسي هم ايراني است!شايد بگوييد؟ مگر چه اشکالي داره؟ اشکال آنجاست که نه خود اين آقايان و نه هيچ کس ديگري مدعي نشده که اينها ايرانيند!! حتي اگر شما افغانها و تاجيکها را ايراني بدانيد، آنها اين هديه را ازشما قبول نمي کنند. کردهاي خودمان که نزديکترين اقوام به ايرانيها هستند(بخصوص در عراق و ترکيه و سوريه و ارمنستان) با وجودي که به بسياري از آداب و رسوم و فرهنگ ايراني مانند جشن نوروز بشدت پايبندند ولي هر گز قبول ندارند که ايرانيد و شايد آنرا نوعي توهين تلقي کنند،رو اين حساب شما چطور ادعا مي کنيد که محدوده جغرافيايي ايران زمين از رود دجله تا رود سند و از خليج فارس تا درياچه آرال و درياي کاسپين است؟شايد اين حرف شما در گذشته ي دور يا در زمان کورش درست بوده، ولي ما الآن در هزاره سوم ميلاد هستيم، وانگهي در طول 2500 سال گذشته آنقدر ايرانيان با اقوام مختلف آميزش کرده اند که پيدا کردن يک ايراني ناب کار حضرت فيل است!!برایتان آرزوی موفقیت و کامیابی در این دنیا و روز بازپسین دارد

برای ثبت در حافظه تاریخ که نه!!! برای ثبت در حافظه خودم و البته شما :

....بخش دوم :

من در پاسخ چنین نوشتم :

به نظر من اینکه چه کسی این تمدن را به باد داد چندان مهم نیست. این مهم است که بلآخره آیا ما قبول داریم که ایران تمدن داشته است یا نه؟ اگر شما میگویید که قبول دارید، برای من یک دنیا ارزش دارد. حالا شما میگویید یهود از بین برده و استاد مطهری میگوید خود ایرانیان از بین برده اند و ناسیونالیستها میگویند اعراب و ترکها. شما حتا نام مقاله تان را گذاشته اید عظمت پوشالین. شما خودتان با دست خودتان کاری میکنید که یک ایرانی در خارج از ایران وقتی در مقابل خارجیها قرار گیرد سرافکنده شود. امروز شاهدیم که در آستانه جام جهانی، حتا دستگاه تبلیغاتی نظام اسلامی موسیقی و کلیپ هایی میسازد که تماما از ایران باستان و تمدن و فرهنگ هزاران ساله صحبت میکند. چراکه ایران میخواهد در سطح جهان بگوید که من هستم و من زنده هستم و من پیر هستم. اما شما کاری میکنید که یک خارجی به نوشته های شما استناد کند. اگر من فردا با یک تجزیه طلب تورک یا یک عرب ضد ایران بحث کنم، او به کتاب پورپیرار استناد کرده و میگوید یک ایرانی خودش میگوید که هیچ نداشته است!!!!!!! متاسفم. غم بزرگی در دلم وجود دارد. ما چقدر بی رحم هستیم. چقدر نامرد هستیم که رسما در جهان فریاد میزنیم پدران ما هیچ نداشتند، بدبخت بودند و حقیر و خارجی ها (اعراب) آمدند و ما را آدم کردند.

من منظور شما را از دستگاه تبلیغاتی رضا شاه نمیفهمم؟ من به رضا شاه، کبیر میگویم چون خوزستان و کردستان و آذربایجان که میرفت از ایران برای همیشه جدا شود را به ایران بازگرداند و آنقدر برای ابرقدرتها مشکل ایجاد کرد که نهایتا با اشغال ایران او را برکنار کردند. شکی نیست که در کار همه شاهان اشتباه و اشکالات هست اما من نشنیدم که دستگاه تبلیغاتی رضا شاه رسما تبلیغ کند که اسلام، ایران را ویران کرد!!!!!!! اگر سندی دارید بفرمایید. در مورد نامها هم من با شما هم رای نیستم. اصلا قبول ندارم که از زمان پهلوی در ایران جو ناسیونالیستی راه افتاده است؟ شما به چه چیزی میگویید جو ناسیونالیستی؟ منظورتان یک جشن دوهزار و پانصد ساله است؟ به شما قول میدهم که اگر محمد رضا شاه این کار را نمیکرد، امروز این جشن برگزار میشد. منتها چون او این کار را کرد، رژیم جدید سعی میکند هرکاری را که او کرده، نکند. وگرنه امروز حتا نظام اسلامی هم به تمدن باستانی مینازد و سران نظام حتا کسانی مثل احمدی نژاد و لاریجانی هم در سخنرانی های مهم خارجی خود مدام ایران را تمدنی کهن و ملتی چند هزار ساله معرفی کرده اند. همچنانکه گفتم هیچ ناسونالیستی نام فرزند خود را اسکندر نمیگذارد. نیک میدانید که در اوستا و شاهنامه چهره اسکندر واضح است و هرکس با اینها آشنا باشد هرگز نام فرزند خود را اسکندر نیگذارد. چنگیز و تیمور هم همینطور. تازه تیمور یک مسلمان متعصب بود و از این نظر فرقی با عربها ندارد.

همچنانکه گفتیم واقعا زوایای ایران پیش از اسلام مشخص نیست. ما واقعا همه چیز را در مورد آن نمیدانیم. حالا شما اصرار دارید که بگویید هیچ دانشمندی نداشتیم؟؟؟؟؟؟ (حتا برزویه حکیم و بزرگمهر و موبدان که همه پزشک و ستاره شناس بودند را نادیده میگیرید). این یک واقعیت است که وقتی مرزها به هم میریزند و یک امپراتوری بزرگ از چند کشور تشکیل میشود، دانش ناگهان جابجا میشود و این یعنی یک جهش بزرگ در زمینه علمی. این را یکبار در زمان هخامنشیان دیدیم. یونانی که پیش از هخامنشیان واقعا هیچ نبود (تک و توک دانشمندانی بودند اما رونق علمی و فلسفی به آن شکل نبود) ناگهان پس از داریوش یک جهش بزرگ علمی کرد. در زمان خشایارشا آکادمی های آن رونق یافت و سپس در زمان اردشیر اول و داریوش دوم و اردشیر دوم شاهد افلاتون ها و سقراطها و ... بودیم. نه ما که ناسیونالیست ایرانی هستیم بلکه گیرشمن فرانسوی میگوید که فیثاغورث و بطلمیوس و ... بدون سفر به شرق هرگز نمیتوانستند آثار خود را بنویسند. اگر هرودوت، هرودوت شد به مدد وجود هخامنشیان بود که توانست جهان را دور بزند و کل تاریخ جهان را بنویسد. یعنی عملا یونانی ها جمع آوری کننده علوم جهان بودند و این در سایه حکومت جهانی هخامنشیان بود. البته این افتخاری برای یونانیان است. ما نميگوييم که آنها افتخار ما هستند. اما تاریخ مدرن نقش شرقی ها را در این جهش بزرگ علمی نادیده نمیگیرد.
قرنها بعد کار برعکس شد. حالا مسلمانان یک امپراتوری جهانی ساخته بودند که از اسپانیا تا هند بود. یکبار دیگر در سایه این حکومت جهانی، دانشمندان فرصت یافتند دانش دیگران را راحت و آزاد بدست بیاورند و روی آن کار کنند. اما چون اروپاییها در خواب بودند، فرصت به شرقی ها (اکثرا ایرانیها) رسید تا این جهش بزرگ علمی (که به بزرگی جهش قبلی بود) را رهبری کنند. یکبار ایرانیها حکومت جهانی ساختند و یونانیها علوم جهان را جمع کردند و به نام خود نوشتند. اینبار مسلمانان حکومت جهانی ساختند و ایرانیها علوم جهان را جمع کردند و البته نه به نام ایران بلکه به نام مسلمانان نوشتند. خاتمی رئیس جمهور سابق هم در سخنرانی گفت که نباید تمدن اسلامی را تکرار شدنی بیابیم. در اثر به هم ریختن مرزها، مسلمانان از علوم یونانی و هندی و ایرانی و چینی استفاده کرده و تمدن را جلو بردند. این علوم از خودشان نبود بلکه از گذشته بود.
این ماجرای تاریخ است. بله علم پیش از اسلام در رکود بود. چون چنان مرزها را مستحکم ساخته بودند که یک پشه هم نمیتوانست از آن رد شود. درحالیکه امپراوری اسلامی آمد و اسپانیا و آفریقا و مصر و خاورمیانه و ایران و هند و ترکستان را به هم پیوند زد. اگر این از نتایج دین اسلام است، باید در همان اوایل نمود میکرد. درحالیکه میدانید عصر طلایی علم از قرن سوم هجری شروع میشود و در قرن چهارم و پنجم به اوج میرسد و در قرن ششم سقوط میکند و سپس نابود میشود. درحالیکه اتفاقا اسلام در این قرون روز به روز قوی تر شد. اسلام در قرن سوم فقط حکومت را داشت درحالیکه در قرن هفتم قاطبه ملت را. پس دلیل این شکوفایی علمی اسلام نیست بلکه تشکیل امپراتوری جهانی است. اگر اعراب بت پرست هم امپراتوری جهانی تشکیل میدادند باز جهان شاهد جهش علمی میشد. درست است که اعراب ميانه ای با کتاب و علم نداشتند اما وقتی آنان حتا با فرض بت پرست بودن امپراتوری جهانی تشکيل ميدادند وزارت اين امپراتوری را به دست دانايان ميدادند. همچنانکه مغولها و تورکها که در بی سوادی و بی خردی تفاوتی با اعراب نداشتند چنين کردند. مشاور مغولها کسی مثل خواجه نصير الدين توسی بود. در زمان امپراتوری سلجوقی هم علم بسيار رونق داشت. بنابراين حتا اگر اعراب بدون اسلام هم به اين فتوحات ميرسيدند باز علم پيشرفت ميکرد و مطمئنا حرف اول را ايرانيان ميزدند. اتفاقا در نبود اسلام، چون اعراب هيچ نداشتند بيشتر به نظر کارشناسان گردن می گذاشتند و موفق تر ميشدند درحاليکه با وجود قرآن آنان مدام ترس داشتند که اين علوم منافاتی با حکم خدا نداشته باشد.

هیچکس نمیگوید که ایران پیش از اسلام بهشت بود. اما میدانیم که پس از اسلام هم بهشت نبود. در ایران پیش از اسلام اینقدر دانشمند نداشتیم. قبول. اما کشور داشتیم. در حالیکه در ایران پس از اسلام دانشمندان زیادی داریم که نمیتوانیم ثابت کنیم مال ما هستند. چرا؟ چون کشور نداشتیم. ایران نداشتیم. ابن سینا و رازی در کجا میزیستند؟ حکومت سامانی. خیام در کجا میزیست؟ حکومت سلجوقی. طوسی در کجا میزیست؟ حکومت ایلخانی. یکی در بغداد زیر لوای خلیفه بود و دیگری در سمرقند کنار شاه سامانی. ایران چه بود و کجا بود؟ ایران زمانی احیا شد (صفویان) که دیگر اثری از دانشمندان نبود. ببینید چه جالب است. ایران از قرن 7 میلادی تا قرن 16 میلادی محو میشود. در این دوره شاهد کلی دانشمند هستیم. سپس ایران احیا میشود و تا امروز باقی است اما همچنان دانشمندان زیادی نداریم و علم جهانی در دست ما نیست. میبینی؟ حتا اسلام هم تغییر چندانی در ایران نداد. باز شاهد ایرانی هستیم مستقل که علم جهانی را ندارد. شما اگر با این دید نگاه میکنید باید در یک کلام قبول کنید که اصلا ایران و علم با هم بیگانه اند. چون ایران پیش از قرن 7 و پس از قرن 16 دانشمند جهانی ندارد یا خیلی کم دارد. بین قرن 7 و 16 هم ایران نداریم.

همین میشود که در دایره المعارف ها مینویسند رازی دانشمند عرب!!! خیام و ابن سینا دانشمند مسلمان (بی هیچ اشاره ای به ایرانی بودنش) و حتا به شاعران پارسی گوی ما مثل مولوی و سعدی و حافظ هم رحم نمیکنند. میبینی؟ اینها نتایج کشور نداشتن است. اگر ما کشور داشتیم، هرگز چنین نمیشد. اما چون کشور نداشتیم، افتخارات ما متعلق به ما نیست بلکه متعلق به همه جهان است. در یک مسابقه تلویزیونی کانال عربی گوینده می پرسد : کدامیک از دانشمندان عرب!!! کاشف الکل بوده است؟ 1- خیام 2- فارابی 3- خوارزمی 4- رازی. این است نتایج کلی از بین رفتن کشور ایران به وسیله امپراتوری اسلام. علم جهانی گسترش می یابد و جهش بزرگی میکند اما ما نمیتوانیم ثابت کنیم که دانشمندان آن مال ما بودند. اینجاست که ثابت میشود استقلال حتا از دانش هم مهمتر است. اول باید کشور داشت و سپس دانش. اگر شما به نبودن دانش در ایران باستان انتقاد دارید، با اجازه شما ما هم از نبودن استقلال در ایران پس از اسلام انتقاد داریم و حالا باید دیگران بگویند که دانش مهمتر است یا استقلال؟
من همه گفته های پورداوود را قبول ندارم. اولا ابن سینا و بسیاری دیگر از دانشمندان ایرانی آندوره اصلا ناسیونالیست نبودند. چراکه روحیه ناسیونالیستی آنزمان خیلی قوی نبود و در امثال فردوسی بروز کرد و پس از او خیلی کمرنگ بود. ضمن اینکه دانشمندان آن زمان خاطر خواه زبان عربی یا فارسی نبودند. زبان عربی هرچه بود از اسپانیا تا هند فهمیده میشد (خواص میفهمیدند) درحالیکه در خصوص پارسی چنین نبود و مرز آن از خوارزم تا بغداد بود. اگر پارسی در کل جهان فهمیده میشد حتما دانشمندان بزرگ چنین میکردند. ضمن اینکه زبان پارسی ابتدا در قلمرو سامانی رسمی شد و زبان کتابت شد و سپس در دربار ترکها و مغولها، درحالیکه زبان عربی از همان ابتدا در همه جا زبان رسمی و کتابت بود.
در مورد ملیتها. باید عرض کنم که دقیقا نظر من را فهمیدید. از نظر من ما ایرانیها از دماغ فیل افتادیم. ما ایرانیها تافته جدا بافته هستیم. به راستی ملتهای دیگر مانند ما هستند؟ مثلا کدام ملت؟ پاکستان که 50 سال عمر دارد؟ افغانستان که انگلیس مرزهای آنرا کشیده؟ ترکمنستان 15 ساله؟ آذربایجان 15 ساله؟ ترکیه 80 ساله؟ عراق 60 ساله؟ امارات 40 ساله؟ بحرین 30 ساله؟ هندی که همواره در اشغال ما بوده؟ چینی که هرگز امپراتوری نداشته؟ مصری که زمانی بخشی از ما بود؟ یونانی که زمانی یک استان ایران بود. بله باید عرض کنم که من هرگز کشورها و ملتهای دیگر را همطراز خودمان نمیبینم.

به هر حال این را تجربه میگوید که ایرانی، بدون اسلام میتواند به حیاتش بدون مشکل ادامه دهد. مشکل بی هویتی که دیگر مسلمانان دارند، ایرانی ها ندارند. ایرانیها هرگز جنگ صلیبی نکردند. ایرانیها هرگز جهاد اسلامی برای مسلمان کردن جهانیان نکردند. ایرانیان امروز هم هرگز در جنگ صلیبی جدید آمریکا با تروریستها خود را درگیر نخواهند کرد. اگر مجبور شوند طرف یکی را بگیرند مطمئن باشید طرف آمریکا را خواهند گرفت. در حالیکه پاکستانی ها و دیگران هوادار بن لادن هستند. بله ایرانی تافته جدا بافته است. ایرانی بچه شرور جهان اسلام است. ایرانی یک طرف. باقی جهان اسلام یک طرف. این را دارد تاریخ میگوید. در مورد حکومت پهلوی هم گویا شما حسابی جو گیر شدید و زیادی مقالات کیهان را خواندید. دوست من اینطور که شما فکر میکنید نیست. در زمان پهلوی هم رادیو و تلویزیون در ماه رمضان و محرم و صفر برنامه های شاد را تعطیل میکرد. در آن زمان هم کاباره ها تعطیل میشد. رژیم پهلوی طبق آمار بیش از جمهوری اسلامی مسجد ساخته است. بارگاه امام رضا در مشهد و دیگر بارگاههای اسلامی در سراسر کشور در زمان پهلوی با کمک مستقیم دولت ساخته شد. شاه رسما در مراسم عزاداری شرکت میکرد. اتفاقا در زمان پهلوی به نوعی ناسیونالیسم در کنار اسلام قرار گرفته بود. این آیت الله خمینی بود که این ها را روبروی هم قرار داد. کجا رژیم پهلوی ضد اسلام بود؟ کجای تاریخ اینطور نوشته؟ کشف حجاب هم دلیل بر ضد اسلامی بودن نیست. همین کشف حجاب است که باعث شده تا امروز ایرانیان لباسی مدرن داشته باشند. آیا به راستی ترجیح میدادی مانند پاکستانی ها و افغانها با آن سرو وضع باشی؟ به راستی دوست داشتی هنوز زنان ایران در برقع باشند و روبند بزنند؟ به راستی چهره قندهار و کراچی تو را خوشحال میکند؟

من نمیدانم که چه رازی هست که باعث شده تا اسلام با ما چنان سازگار نباشد اما حقیقت همین است که میبینی. خودتان اشاره کردید که ایرانیان تا پا را از کشور بیرون میگذارند اسلام را کنار گذاشته و ذوب میشوند. خودتان گفتید که پاکستانی ها و اعراب سالها در خارج از کشورشان هستند اما هنوز هم هیچ فرقی با قبل نکرده اند؟ پس تفاوتهایی هست. تفاوت این است که پاکستانی و افغان به جز اسلام هیچ ندارد. اما ایرانی دارد. داشته های ما هم فقط پیش از اسلام نیست. خیر! داشته های ما پس از اسلام هم مال ماست. این شما هستید که پیش از اسلام را میکوبید. اما ما پس از اسلام را نمیکوبیم. هر شاهی که پس از اسلام به ایران خدمت کرده باید یادش گرامی داشته شود. شاعران و نویسندگان و دانشمندان هم که جای خود دارند. همین آرامگاههای زیبای شاعران و دانشمندان پس از اسلام هم در زمان پهلوی ساخته شد. قبل از پهلوی سوت و کور بود. نام خیابانهای شهرها در زمان پهلوی به نام سعدی و حافظ و مولوی و خیام و ... گذاشته شد. ما همه تاریخ را دوست داریم. اما شما اصرار دارید که ایران از 1400 سال پیش شروع شد است. به قول شما ایران پیش از اسلام دانشمند زیاد نداشت. ایران پس از اسلام هم چیزی از خود نداشت. بله فردوسی پس از اسلام شاهنامه را نوشت اما چرا نوشت؟ چون دید تاریخ باستانی ایران و استوره ها دارند فراموش میشوند. فرق ما و پاکستان و عربها این است که فردوسی و شاهنامه داریم و آنها ندارند.

در آخر شما را حواله میدهم به کتابهایی که در خصوص ادبیات ایران پیش از اسلام نوشته شده است. یکی از آنها کتاب احمد تفضلی است که البته نقایص زیادی دارد اما بد نیست. اگر بخوانید هرگز نخواهید گفت که ایران پیش از اسلام هیچ نداشت. ضمنا کتاب آرتور کریستنسن را هم اگر بخوانید خواهید دید که ایران در زمان انوشیروان آنقدر در زمینه علمی برجسته بود که فیلسوفان اروپا گروه گروه به ایران مهاجرت کردند و در تیسفون اقامت گزیدند. در کتاب مادیان هزار دادستان هم سندی وجود دارد که نشان میدهد در دانشگاههای ایران پیش از اسلام زنان هم درس میخواندند. درحالیکه پس از اسلام هرگز سندی نداریم که نشان دهد زنان درس میخواندند. بله اسلام طبقات را به هم زد. در ایران پیش از اسلام طبقات دبیران یا روحانیون داشتیم که با سواد بودند و طبقه کشاورز کاری به خواندن و نوشتن نداشت اما آیا پس از اسلام سواد آموزی عمومی شد؟ آیا سندی دارید که نشان دهید آمار باسوادی جامعه ایران پس از اسلام رشد کرد؟ آیا کشاورزان ایران پس از اسلام باسواد شدند؟ آیا آزادی علمی وجود داشت؟ باز هم میگویم که ما همه تاریخ ایران را دوست داریم و آنرا یکجا قبول داریم و از آن حمایت میکنیم. ما خواهان نفی تاریخ پس از اسلام نیستیم. این شما هستید که به مبارزه با بخشی از تاریخ ایران پرداخته اید. بدرود. ایکاش میدانستید چه میکنید. انسان گاهی از بعضی کارهای خود پشیمان میشود. ما هرگز پشیمان نمیشویم چون از کشور خود دفاع کردیم چه درست و چه غلط. اما شما اگر بفهمید که اشتباه کردید، آنوقت باید جواب وجدان خود را بدهید که به کشور خود بد وبیراه گفته و ریشه به تیشه خود زدید.


ایشان در پاسخ چنین نوشتند :

آقاي ساسان عرض کنم که بنده نظر شما را محترم شمرده و براي آن ارج قائلم ، بهمين خاطر و برسم امانتي که دينم مرا به آن متعهد کرده، همه نظرات شما بدون سانسور در وبلاگم قرار دادم، ولي با کمال تأسف بايد عرض کنم که تا زماني که شما خود را تافنه جدا بافته مي پنداريد و تازماني که در برج عاجي صد و ده طبقه نشسته ايد و از آنجا همه ملل را نگاه مي کنيد ما نميتوانيم با هم بحثي داشته باشيم اگر از آن برج عاجي پياده مي شديد شايد بتوانيم با هم يحث کنيم البته من نمي دانم شما چه ديني داريد ولي با عرض معذرت سخنان تحقير آميز شما نسيت به ديگر ملل شرق ميانه مرا به ياد ادعاي يهوديان انداخت که خود را ملت برگزيده خداوند مي پندارند و ديگران را اغيار يا گوييم مي نامند، بر اساس اين اعتقاد همه اقوام غير يهودي بوسيله خداوند آفريده شده اند تا در خدمت يهود باشند.گرچه نمي دانم شما همين ديدگاه را نسبت به اروپاييان موبور و چشم آبي هم داريد يا نه ،ولي جسارتاً عرض کنم که ديد شما نسبت به ديگر اقوام بشدت نژادپرستانه و خود بزرگبينانه است، در واقع شما دانسته يا نا دانسته آب در آسياب کساني مي ريزيد که در سايت خودتان تحت عنوان پان ترکيسم به آنها حمله کرده ايد، چون با اين ديدگاه هر ايراني فارس را بر عليه ديگر اقوام از جمله ترکها تحريک مي کنيد و از طرف ديگر احساسات قومي هر هموطن ترک را اول جريحه دار و سپس تحريک مي کنيد، که نتيجه اش همان است که پان ترکها آرزوي آن را مي کننديعني:جدايي ترکها از پيکره کشور ايران.
شما در گفته هايتان معياري را براي ايران يا ايراني بودن معرفي نمي کنيد، از يک سو ملتهايي مانند افغانها، ترکمنها، عربها، ترکها و... را ملتهايي بي ريشه و بي تاريخ معرفي کرده ايد و از سوي ديگر مدعي شده ايد که اين ملتها زماني در زير امپراطوري ايران مي زيسته اند، در اين وسط يک چيز فراموش شده است و آن اين است که اولا محدوده جغرافياي که شما براي ايران تعريف کرده ايد تا کجاست؟ثانياً: معيار ايراني بودن چيست؟ افغانها و تاجيکها که فارسي حرف ميزنند، ايراني نيستند، ترکها وعربها و ترکمنها و کردها و بلوچها و لرها هم که فارسي صحبت نمي کنند از ديدگاه شما قطعا ايراني نيستند، بالاخره ايران شما کجاست وايراني شما کيست؟

برای ثبت در حافظه تاریخ که نه!!! برای ثبت در حافظه خودم و البته شما.

در پاسخ به مقاله آقای سید احمد هاشمی نویسنده وبلاگ http://loghman2000.blogfa.com/post-10.aspx که از دفاع از نظریه پورپیرار در کتاب "12 قرن سکوت" بود، پاسخی نوشتم که در کامنتهای آن وبلاگ چاپ شد :
مخلص کلام در وبلاگ ایشان همان نظریه پورپیرار بود مبنی بر اینکه ایران اساسا پیش از اسلام تمدنی نداشته است که بخواهد از آن صحبتی بشود و هرچه بوده ساخته و پرداخته اردوگاه صهیونیسم و استعمار و با هدف تفرقه افکنی میان توده مسلمانان بوده است!!


بخش اول :

پاسخ من :
با درود به شما. مطالب شما سرشار از اشکالات فراوان بود. در یک کلام شما صرفا با خواندن یک کتاب جو زده شده اید. زمانی طول میکشد تا بیشتر هوشیاری به خرج دهید. به هر حال پور داوود هرچه بود (اصلا فرضا که اشتباه میکرد و فرضا که از خارجی مزد میگرفت!!!) از بخشی از تاریخ این مملکت (بلآخره پیش از اسلام هم ایران، ایران بود) دفاع میکند. برعکس پورپیرار (اصلا فرضا که درست میگوید!!!) دارد ریشه به تیشه خود میزند. آیا ما نمیدانیم که آمریکا پیش از 230 سال پیش وجود نداشت؟ اما آیا یک آمریکایی نرمال می آید جار بزند که آمریکا هیچ نداشته؟ خیر! میگذارد دیگران بگویند. اما وقتی یک ایرانی به نام پورپیرار عمر خود را میگذارد تا ثابت کند کشورش در برهه ای از زمان (پیش از اسلام) هیچ نداشته، آیا این دشمنی با ایران نیست؟ اصلا کاری به اسلام ندارم. به قول شما عده ای به نام ناسیونالیسم دارند با اسلام مبارزه میکنند و شما هم میخواهید دفاع کنید و بر ضد ناسیونالیسم فعالیت میکنید. بحث این است که آیا پیش از اسلام اصلا تمدن بود؟ اگر میگویید نبود که بعید است چنین بگویید. اگر میگویید بود، اگر ذره ای عشق ایران در دلتان باشد هرگز راضی نمیشوید که بگویید ایرانیان هیچ نداشتند و بابلیها و هندی ها و چینیها و یونانیها و یهودیان تمدن داشتند!!!
من با شما در هیچ موردی هماهنگی ندارم و در تمام زمینه ها مخالفم. اما به نظر من بد راهی را انتخاب کردید. از میان همان 5 راهی که فرمودید وجود دارد، بدترین را انتخاب کردید. به هر حال هرگز هیچ ایرانی نخواهد پذیرفت که ایران بدون اسلام هیچ ندارد (حتا مسلمانان متعصب ایران) شما با روبرو کردن اسلام با ایران باستان باعث میشوید که بسیاری بین این دو یکی را انتخاب کنند و این مساوی است با دفع گروهی از مردم از اسلام. ضمنا هیچ ناسیونالیستی نام فرزند خود را اسکندر و تیمور و چنگیز نمیگذارد. اتفاقا بسیاری از مسلمانان متعصب نامشان چنین است. برعکس اکثر ایرانیان نام اعراب را بر خود میگذارند. اشتباه بزرگ دیگرتان این بود که هرچه پس از اسلام نوشته شده را به نام اسلام نوشتید. درحالیکه ابن سینا در فلسفه پیرو ارسطو بود و خیام پیرو افلاتون و در ریاضیات پیرو دانشمندان قدیم و رازی در طب پیرو پزشکی قدیم ایران و هند و چین و یونان بود. فارابی و سهروردی هم در حکمت پیرو تعالیم پیش از اسلام و تحت تاثیر تعالیم زرتشت بودند. باقی حکمای ایران هم پیرو اینها. ایرانیان هزاران سال پیش از خوارزمی و بیرونی و طوسی ستاره شناس بودند و حتا در انجیل به این موضوع اشاره شده و یا پیامبر اسلام هم اشاره دارد ایرانیان علم را حتا در ستاره ثریا می یابند. عرفان عطار و حافظ و مولوی هم باز از گذشته نشات میگیرد که حافظ میگوید حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است برهمانیم که بودیم و همان خواهد بود. فردوسی هم که باز به نظم درآورنده تاریخ باستان از روی کتابهای پهلوی است. بنابراین حتا اگر آثار نوشته شده را تماما مربوط به پس از اسلام بدانیم اما این آثار 80 درصد تحت تاثیر پیش از اسلام هستند. کاری به مذهب دانشمندان و شاعران نداریم که بحثی است مفصل و البته استاد شما مطهری هم قبول داشت که بعضی از این بزرگان ایمان نداشتند و مسلمان نبودند (بخصوص فردوسی و خیام و رازی)

اشتباه دیگر شما دوست عزیز این است که ایرانی منهای اسلام را ذوب در بیگانه دانسته اید، اما دیگر مسلمانان را خیر! اینکه ایرانی در خارج ایران و بدون فشار حکومت، اسلام را از دست میدهد، اتفاقا دلیلی است بر اینکه این دین با روح ایرانی مشکل دارد و ایرانی بدون آن هم میتواند ادامه حیات دهد. برعکس اینکه پاکستانی و افغانی و ترک و عرب در اروپا و آمریکا همانی میماند که بود، دلیلی بر این است که اسلام چنان با آنها هماهنگ شده و کنار گذاشتنش امکان ندارد و اگر هم کنار بگذارد امکان حیات ندارد. به قول شما ایرانی منهای اسلام یک نوروز دارد و یک سیزده بدر و چهارشنبه سوری و چند تا رسم و رسوم دیگه. خب بفرمایید پاکستانی به جز اسلام چه دارد؟ میفرمایید پاکستانی به کمک اسلام، ملیتش را حفظ میکند. من نمیفهمم که ملیت پاکستانی چیست؟ وقتی هیچ چیزی که منحصر به خودش باشد را ندارد. میفرمایید ایرانی منهای اسلام، غربزده میشود. بفرمایید که پاکستانی با اسلام، چیست؟ آیا فرقی با هندی مسلمان دارد؟ آیا فرقی با افغان مسلمان دارد؟ اتفاقا جامعه شناسان معتقدند که مهاجران مسلمان به غرب، تنها چیزی که ندارند ملیت و هویت و ناسیونالیسم است. آنها فقط مسلمانند. نه اروپایی هستند و نه پاکستانی و یا افغان و یا عرب. آنها فقط مسلمانند. پس نتیجه عملی این است که ملتها با اسلام، بی ملیت میشوند و نه بی اسلام. همانطورکه فرمودید ادب و کرامت زبانی را رعایت کردم و انتظار دارم تا شما نیز اینگونه عمل کنید. ضمنا وبلاگ من به روی شما باز است تا بتوانید با نظرات خود من را آگاه کنید.

ایشان در پاسخ چنین نوشتند :

بسم الله الرحمن ارحیمآقای ساسانی درود بر شماپيام شما را در نظرات سايتم خواندم قبل از هرچيزی حسن ادب و عفت قلم شما را ارج می نهم و مطمئن باشيد که بنده ادب را با ادب جواب خواهم داد بهر حال در عالم انديشه خیلی طبیعی است که انسانها با هم اختلاف نظر داشته باشند اما در مورد نظرات جنابعالی:۱-نه بنده و نه آقای پورپيرار منکر تمدن ايران پيش از اسلام نيستيم حضرتعالی اگر قسمت عظمت پوشالين
۱- را مطالعه می فرموديد متوجه می شديد که عظمتی که ایران پيش از اسلام داشته، ۱۲۰۰ سال پيش از آمدن اسلام به ايران، در حادثه ای بنام پوريم توسط یهودیان بر باد رفته، و تاريخ يهود ساخته پيش از اسلام ما، برای سرپوش گذاشتن بر روی اين حادثه تدوين شده است، کسی منکر تمدن ايران نيست، بحث بر سر اين است که اين تمدن را چه کسانی بر باد دادند ، و چگونه بر روی آن سرپوش گذاشتند؟
۲-بر خلاف فرموده شما که:(شما با روبرو کردن اسلام با ایران باستان باعث میشوید که بسیاری بین این دو یکی را انتخاب کنند و این مساوی است با دفع گروهی از مردم از اسلام) اتفاقاَ هدف من اين بوده است تا بين ايرانی سرمست از تعصبات ناسيوناليستی با اسلام آشتی ايجاد کنم تا برايش روشن شود که ورود اسلام برای کشورش بر خلاف تبليغات دستگاه رضا شاه کبير!!! نه تنها تمدن بر انداز نبوده که تمدن ساز بوده است.
۳-گمان نمی کنم شما خودتان هم قبول داشته باشيد که (هیچ ناسیونالیستی نام فرزند خود را اسکندر و تیمور و چنگیز نمیگذارد) چون اثبات آن خیلی سخت است واگر بسیاری از مسلمانان متعصب نامشان چنین است بخاطر جو ناسيوناليستی بوده که از زمان رضاشاه کبير!! در ايران ايجاد شده است، زيرا ناسيوناليستها آنقدر که بر عليه اعراب و مسلمانان تبلیغ کرده اند یک هزارم آن بر علیه چنگیز و تیمور و اسکندر تبليغ نکرده اند.
۴-فرموده بودید که:(ابن سینا در فلسفه پیرو ارسطو بود و خیام پیرو افلاتون و در ریاضیات پیرو دانشمندان قدیم و رازی در طب پیرو پزشکی قدیم ایران و...) قبول...ولی آيا تا بحال فکر کرده ايد که چرا در ايران پيش از اسلام زمينه ظهور افرادی چون اين بزرگان فراهم نشد ولی بعد از اسلام تعداد اين دانشمندان از حد و حصر خارج شد؟ اگر می فرماييد بوده اند، بنده خيلی علاقه مندم ليستی از اين افراد را برای اينجانب بنويسيد از شماخيلی سپاسگذار خواهم شد، اين حرف شما مرا به ياد سخنی از پور داوود انداخت که گفته بود:«اگر حمله تازيان و فرهنگ سامى نبود و دانشمندان ما چون بو على و خيام به شيوه نوروزنامه و يا دانشنامه علايى كتابهاى ديگرشان را مى‏نوشتند،امروز زبان پارسى غنى‏تر و بازتر بود.» این مثل اين است كه بگوييم اگر در روز خورشيد نمى‏بود و حرارتش بر سر ما نمى‏تافت ما راحت‏تر كار مى‏كرديم!در صورتى كه اگر خورشيد نبود،روز هم نبود!!!
۵-فرموده بوديد:(اینکه پاکستانی و افغانی و ترک و عرب در اروپا و آمریکا همانی میماند که بود، دلیلی بر این است که اسلام چنان با آنها هماهنگ شده و کنار گذاشتنش امکان ندارد و اگر هم کنار بگذارد امکان حیات ندارد.)و سپس فرموده بوديد:(خب بفرمایید پاکستانی به جز اسلام چه دارد؟ میفرمایید پاکستانی به کمک اسلام، ملیتش را حفظ میکند. من نمیفهمم که ملیت پاکستانی چیست؟) از اين سخن شما اینطور فهمیده می شود که شما هیچ ملیتی جز ملیت ایرانی را به رسمیت نمی شناسید، و ایرانی را تافته جدا بافته می دانید اگر قرار باشد به ملیت افتخار شود هر ملتی بهانه ای برای افتخار دارد، و این بهانه ها هم کم نسیتند اگر شما افتخارات ملی خود را حفظید یک ترک یا کرد یا عرب یا هندی و پاکستانی هم افتخارات خاص خود راحفظ است، پس اینطور نیست که ما ایرانیها از دماغ فیل افتاده باشیم و دیگران از پشت کوه آمده باشند. گمان نمی کنم شرط انصاف باشد تا در باره ملتهای دیگر چنین سخن بگوییم
۶-فرموده بودید:(اینکه ایرانی در خارج ایران و بدون فشار حکومت، اسلام را از دست میدهد، اتفاقا دلیلی است بر اینکه این دین با روح ایرانی مشکل دارد و ایرانی بدون آن هم میتواند ادامه حیات دهد) اگر ايرانی بگفته شما تحت فشار حکومت مسلمان است اين فشار فقط مربوط به سی سال گذشته است، آيا در زمان رضا شاه کبير!! و محمد رضا هم ايرانيان تحت فشار، مسلمان بودند؟لابد می فرماييد در زمان کشف حجاب زنان ايرانی با شور وشوق چادرهای خود را به دربار رضاشاه تحويل دادند و يا آنرا سوزاندند!!!!من فقط دوست داشتم همان سوال مرا در مقاله جواب می داديد که هويت ايرانی به چه چيزی است؟ وانگهی چه سری وجود دارد که اسلام با روحيه عرب و ترک و کرد و پاکستانی و هندی و.... هماهنگی دارد ولی به گفته شما با روحيه ايرانی سازگاری ندارد، مگر ما سوپر من هستیم یا تافته جدا بافته یا از کرات دیگر آمده ایم ؟شايد هم ما مريخی بوده ايم عوضی ما را به زمين آورده اند!!!

آقاي ساسان عرض کنم که بنده نظر شما را محترم شمرده و براي آن ارج قائلم ، بهمين خاطر و برسم امانتي که دينم مرا به آن متعهد کرده، همه نظرات شما بدون سانسور در وبلاگم قرار دادم، ولي با کمال تأسف بايد عرض کنم که تا زماني که شما خود را تافنه جدا بافته مي پنداريد و تازماني که در برج عاجي صد و ده طبقه نشسته ايد و از آنجا همه ملل را نگاه مي کنيد ما نميتوانيم با هم بحثي داشته باشيم اگر از آن برج عاجي پياده مي شديد شايد بتوانيم با هم يحث کنيم البته من نمي دانم شما چه ديني داريد ولي با عرض معذرت سخنان تحقير آميز شما نسيت به ديگر ملل شرق ميانه مرا به ياد ادعاي يهوديان انداخت که خود را ملت برگزيده خداوند مي پندارند و ديگران را اغيار يا گوييم مي نامند، بر اساس اين اعتقاد همه اقوام غير يهودي بوسيله خداوند آفريده شده اند تا در خدمت يهود باشند.گرچه نمي دانم شما همين ديدگاه را نسبت به اروپاييان موبور و چشم آبي هم داريد يا نه ،ولي جسارتاً عرض کنم که ديد شما نسبت به ديگر اقوام بشدت نژادپرستانه و خود بزرگبينانه است، در واقع شما دانسته يا نا دانسته آب در آسياب کساني مي ريزيد که در سايت خودتان تحت عنوان پان ترکيسم به آنها حمله کرده ايد، چون با اين ديدگاه هر ايراني فارس را بر عليه ديگر اقوام از جمله ترکها تحريک مي کنيد و از طرف ديگر احساسات قومي هر هموطن ترک را اول جريحه دار و سپس تحريک مي کنيد، که نتيجه اش همان است که پان ترکها آرزوي آن را مي کننديعني:جدايي ترکها از پيکره کشور ايران.
شما در گفته هايتان معياري را براي ايران يا ايراني بودن معرفي نمي کنيد، از يک سو ملتهايي مانند افغانها، ترکمنها، عربها، ترکها و... را ملتهايي بي ريشه و بي تاريخ معرفي کرده ايد و از سوي ديگر مدعي شده ايد که اين ملتها زماني در زير امپراطوري ايران مي زيسته اند، در اين وسط يک چيز فراموش شده است و آن اين است که اولا محدوده جغرافياي که شما براي ايران تعريف کرده ايد تا کجاست؟ثانياً: معيار ايراني بودن چيست؟ افغانها و تاجيکها که فارسي حرف ميزنند، ايراني نيستند، ترکها وعربها و ترکمنها و کردها و بلوچها و لرها هم که فارسي صحبت نمي کنند از ديدگاه شما قطعا ايراني نيستند، بالاخره ايران شما کجاست وايراني شما کيست؟
آقا ساسان شما از يک سو بر تماميت ارضي ايران اشک مي ريزيد و از سوي ديگر بر دهل قوميت مي کوبيد وهمه اقوام غير فارسي که سالها در اين سر زمين زندگي ميکنند ويا زندگي کرده اند را بي تاريخ و بي ريشه مي پنداريد!! دقيقا همين ديدگاه را هيتلر را براي ژرمن ها داشت و بهمين سبب جهان را به سوی جنگ خانمانسوزي کشاند که تلفات آن 50 مليون انسان بود.مي دانيد چرا امروز آلمان نازي مورد خشم و غضب همه ملتها بخصوص ملتهاي اروپايي واقع شده است؟ چون ديدگاه آلمان نازي برهبري هيتلر با ديدگاه شما سر سوزني تفاوت نداشت، اگر خداي ناکرده ديدگاههايي همچون ديدگاههاي شما بر کشور حاکم گردد، و هيتلري هم براي آن پيدا شود بعيد نيست ايران را با همه کشورهاي همسايه در گير کرده و کشور را به خاک سياه بنشاند.البته بنده از اینکه حرف دلتان را زده بودید خوشحال شدم ولی تعجب کردم چطور یک انسان می تواند از میان شش هفت ملیارد جمعیت جهان تنها 33 ملیون نفر(طبق آمار خودتان در سایتتان) را تافته جدا بافته فرض کند و فقط آنها را آدم حسابی حساب کند؟ یعنی 6 ملیارد بشری که در این دنیا زندگی می کنند همه پشمند فقط ایرانیها آدمند!!! گمان نمی کنم حتی درصد کمی از ایرانیان انسان دوست در این نظر با شما همصدا باشند. این دیدگاه تنگ نظرانه کجا و دیدگاه جهانشمولی که اسلام به ایرانیان و بشریت داد کجا؟بهر حال مرا بخاطرصراحت لهجه ببخشيد مجددا از اظهار نظرتان سپاسگذارم

No comments: